برده داری لباس خود را تغییر داده است، اما هنوز وجود دارد. در اینجا من در مورد یک مورد واقعی استثمار نیروی کار به شما می گویم، جایی که سیستم کارگران را مجبور به کار 16 ساعته می کند، و همچنین یک مورد آزار جنسی در محل کار. من در مورد آن به شما می گویم که هیچ قبلا به شما نگفته است، زیرا تعداد کمی از این کارگران این امتیاز را دارند که صدای خود را به گوش دیگران برسانند، اما در اینجا یکی از این کارگران استثمار شده سابق شهادت می دهد. من شهادت می دهم: همه چیز مانند گذشته وجود دارد: استبداد، فساد، بردگی و همچنین پیامبران دروغین. من همچنین علیه دگم های فریبنده آنها صحبت می کنم، زیرا هرگز فراموش نکنید، جاهل و احمق کلمات مترادف نیستند. نادان اما باهوش در دانش نجات دارند، اما احمق حتی با خواندن همه کتاب های دنیا نجات نخواهد یافت.
این پیشگویی شده است: من می آیم و آنها را داوری می کنم. من به سرعت علیه جادوگران، علیه زناکاران، علیه تهمت زندان، علیه کسانی که کارگران خود را غارت می کنند، علیه کسانی که به بیوه ها و یتیمان ظلم می کنند، و علیه کسانی که نسبت به بیگانگان بی انصاف هستند، بدون ترس از خداوند شهادت خواهم داد – ملاکی ۳:۵.
من تجربیات آزار جنسی و آزار و اذیت در محل کار را در زیر عناوین فرعی سدوم و مصر قرار می دهم، با اشاره به پیام آخرالزمانی زیر که به وضوح دلالت بر این دارد که مأموریت رهبر عیسی مسیح مأموریتی شبیه به مأموریت فرشتگانی بود که از سدوم دیدن کردند تا لوط را از آزار و اذیت منفوران در سدوم آزاد کنند. و همچنین شبیه به مأموریت موسی که قوم خدا را از بردگی در مصر آزاد کرد. در هیچ یک از این اعمال عشق به دشمنان اعمال نشده است. با اشاره مجازی به «سدوم و مصر» به عنوان مکانی که عیسی مسیح در آن به قتل رسید، این دو چیز را به ما می گوید:
1. هر چیزی که تحت تأثیر روم بود به سدوم و مصر شباهت داشت. استثمار نیروی کار و آزار جنسی حاکم بود.
2. عیسی علیه آنها جنگید و هرگز دشمنانش را دوست نداشت. عشق به دشمنان بخشی از کلاهبرداری رومی ها است که بسیاری از سخنان او و سایر مقدسین را پنهان کردند، اما همچنین تحریف کردند تا محتوای کتاب مقدس را ایجاد کنند. پیشگویی ها نشان می دهد که عیسی با برکت دادن به دشمنانش نمرد، بلکه با توهین به آنها با نفرت فراوان، او تا آخرین نفس خود آنها را نفرین کرد، درست مانند هفت برادر یهودی و وفادار حدود 120 سال قبل، زمانی که توسط پادشاهی که زئوس، خدای مشتری رومیان را می پرستید، کشته شدند.
مزامیر 22:6 زیرا سگها مرا احاطه کرده اند. گروهی از شرورها مرا احاطه کرده اند. آنها دست ها و پاهایم را سوراخ کرده اند.
رومیان با توهین به یاد عیسی گفتند که در مرگ او، او برای قاتلانش دعا کرد تا گناهان خود را ببخشند: «ای پدر، آنها را ببخش زیرا آنها نمی دانند چه می کنند،» اما این دروغ است زیرا عیسی از دشمنان خود متنفر بود: امثال 29: 27 عادلان از شریران متنفر هستند و شریران از عادلان متنفرند.
(آدرس 1)
چرا مکاشفه فصل 11 آیه 8 می گوید: «و اجساد آنها در خیابان شهر بزرگی که از نظر روحانی سدوم و مصر نامیده می شود، خوابنده خواهد شد، جایی که خداوند ما نیز مصلوب شد؟» «سدوم و مصر» به چه معناست و چرا آن را به محل مرگ عیسی مرتبط می کنند، اگر عیسی در مصر نمرد و عیسی در سدوم نمرد؟ من به شما می گویم، همانطور که دوستان «سدوم و مصر» نمی توانند به شما بگویند، به شما می گویم.
سدوم و مصر، امثال 1:24 اما از آنجایی که وقتی من صدا زدم از گوش دادن امتناع کردید، وقتی به شما رسیدم توجهی نکردید. ۲۵ شما نصیحت مرا نادیده گرفتید و اصلاحی را که من ارائه کردم رد کردید. امثال 1:26 من به نوبه خود وقتی مصیبت به شما وارد می شود می خندم. وقتی مصیبت به شما برسد مسخره خواهم کرد، مزامیر 2:4 او که در آسمان نشسته است می خندد: خداوند آنها را به تمسخر خواهد گرفت. 5 آنگاه ایشان را در غضب خود سخن خواهد گفت و ایشان را در غضب شدید خود خواهد دید.
(آدرس اینترنتی 2)
امثال 1:27 هنگامی که مصیبت مانند طوفان شما را فرا می گیرد، هنگامی که مصیبت مانند گردباد شما را فرا می گیرد، هنگامی که پریشانی و پریشانی شما را فرا می گیرد. 28 آنگاه مرا خواهید خواند، اما من جواب نخواهم داد. شما به دنبال من خواهید گشت اما مرا پیدا نخواهید کرد.
آزار جنسی در محل کار و استثمار در محل کار: 20 سال پیش اتفاق افتاده است، بی عدالتی های زیادی در محل کار وجود دارد که نمی توان آنها را به مقامات گزارش داد و حتی اگر گزارش و اثبات شوند، به دلیل سیستم حقوقی ناعادلانه مجازات مستحق دریافت نمی کنند. به هر حال، آنچه را که 20 سال پیش و همچنین 26 سال پیش دیدم و تجربه کردم خواهم گفت.
سدوم:
در سال این عکس ها از من، 2004، سن من، 29 ساله:
با کوتاه شدن تحصیلاتم به این دلیل که یک عموی متوسط وام خود را به بهانه های غیرقابل توجیه نیمه پرداخت کرد، کمک مالی که خودش پیشنهاد کرد، و اصرار داشت که وقتی پول زیادی «به عنوان یک حرفه ای» به دست می آورم، کم کم بازپرداخت شوم، کمکی که به این معنی بود که من شغل خود را به عنوان اپراتور تولید در یک شرکت بزرگ بطری نوشابه ترک کردم. وقتی فقط 17 سال داشتم ، شغلی که پیدا کردن آن نیز یک امتیاز بود ، زیرا از بیش از 200 مرد در صف ، فقط 40 مرد پذیرفته شدند (و همسایه ای از ریماک به نام سزار سی که در آن زمان 23 ساله بود می تواند این را تأیید کند ، او نیز وارد آن شرکت شد و مرا در آنجا دید ، اگرچه فقط ساعت ها آنجا بودم، کمتر از یک روز، و روز بعد هرگز فتوچک خود را برنداشتم، یادم می آید که به من گفت: «چه اتفاقی افتاد؟ تو دیگر نرفتی، فتوچک شما آنجا بود» آماده بود، من ناهارت را خوردم،» فکر می کنم رسمی نبود، وقت نبود، نباید هیچ سابقه ای از من وجود داشته باشد، زیرا وقتی بعد از اولین روز کار به خانه برگشتم، عمویم مانوئل از آمریکا با من تماس گرفت تا اصرار به من وام بورسیه بدهد تا بتوانم درس بخوانم و به عنوان یک کارگر «در فقر» نمانم. او مرا متقاعد کرد که آن شغل خوب را ترک کنم، تا کمک او را بپذیرم، اشتباهی که از آن پشیمان شدم، زیرا استقلال مالی خود را به تعویق انداختم)، در سال 2004، با کوتاه شدن تحصیلاتم و آسیب دیدن شغلم هم به دلیل خیانت عموی متوسط ریاکار، هم به دلیل آزار و اذیت ساندرا، و هم به دلیل اولین و دومین آدم ربایی علیه شخص من که ناشی از عدم درک خانواده و عدم تحمل خشم من بود هنگام اعتراض به بت پرستی که متوجه شدم کلیسای کاتولیک فریبکارانه به من القا کرده است، چاره ای نداشتم جز اینکه به دنبال کار برای افرادی باشم که فقط با تحصیلات ابتدایی و متوسطه تحصیل کرده اند، این نوع اشتغال حداقل دستمزد را پرداخت می کند، به همین دلیل همیشه فکر می کردم: «چرا لعنتی از آن خائن کمک گرفتم اگر در نهایت انگار هرگز چیزی نخوانده بودم؟ آن خائن هیچ تردیدی در پرداخت هزینه آدم ربایی های سال های 1998 و 2001 علیه من نداشت، اما در مورد ادامه وام برای اتمام مدرک من به عنوان یک برنامه نویس کامپیوتر تردید داشت. اگر در CEPSA ادامه می دادم، در این 12 سال پیشرفت مالی داشتم! آنها مرا آموزش می دادند، شاید من سرپرست یا راننده لیفتراک بودم، یا با تجربه ام قبلا در اینکا کولا یا کوکاکولا کار می کردم (من به آن مرد چیزی بدهکار نیستم، برعکس، او باید غرامت بسیار زیادی را برای تمام آسیب هایی که به سلامتی، آزادی و امور مالی من وارد کرده است به من بپردازد. و همدستانش نیز همین را به من بدهکار هستند).» بحران اقتصادی در پرو وحشتناک بود، یافتن شغل یک امتیاز بود. در سال 2004، و ماه ها قبل از اینکه سومین آدم ربایی را تحمل کنم، کجا می توان آن را توجیه کرد، آنها به دروغ مرا متهم کردند که بیماری روانی هستم، خطری برای خودم و جامعه، همانطور که در این فایل با جزئیات زیاد می گویم: (URL4) و در این مقالات: (URL5) – (URL6) – (URL7).
آن سال به یاد دارم که برای جستجوی کار در Ate Vitarte، در مخروط شرقی لیما رفتم، تبلیغی را در یک شرکت خاص دیدم که کلوچه درست می کرد: «کارگران مورد نیاز بودند»، آنها شنبه ها ساعت 8 صبح کارگران را پذیرفتند، اما اگر ساعت 6 صبح می رسید کافی نبود. در حال حاضر صف عظیمی از متقاضیان قبل از شما وجود داشت و این شرکت فقط 200 نفر اول را در صف ارزیابی کرد و چند 400 نفر را کنار گذاشت ، از تقریبا 600 نفر که هر شنبه منتظر بودند ، فقط 200 نفر در ارزیابی پذیرفته شدند و تقریبا همه آنها پذیرفته شدند ، تنها راه اطمینان از قرار گرفتن در بین 200 نفر اول در صف انتظار از شب قبل بود.
بنابراین پس از اینکه در اولین تلاش جای خالی نگرفتم، چون این جزئیات را در مورد صف متقاضیان نمی دانستم، در تلاش دوم جمعه شب با پتویم رفتم، در حالی که بسیاری از افراد 29 ساله جمعه های خود را در دیسکوها می گذراندند، من آنجا بودم و از جوانی ام لذت نمی بردم، به دلیل فقری که عموی متوسط من ظاهرا می خواست مرا از آن نجات دهد، و به دلیل تمام آزار و اذیت های خانوادگی که متحمل شدم زیرا آنها دوست نداشتند که کاتولیک را رد کردم.
بنابراین در پیاده رو، همراه با سایر افراد فقیر، آنجا بودم، در پیاده رو نشسته بودم، اما با یک چشم باز می خوابیدم، تا کسی پول کرایه ام را ندزدد. ده ها نفر در آنجا منتظر فرصتی برای کار صادقانه بودند. داشتم سوسک ها را تماشا می کردم که در پیاده رو نزدیک ما می رفتند، در حالی که با افرادی که در صف ایستاده بودند در مورد تجربیات وحشتناک استثمار در مشاغل در جاهای دیگر صحبت می کردم، و اینکه چقدر دشوار بود برای پیدا کردن کار، و در ساعات اولیه صبح شنبه اینگونه بود. صبح شنبه ساعت 8 صبح، اولین 200 نفر از ما در صف وارد شتیم شدم، من حدود 60 بودم، بنابراین پذیرفته شدم، اما فقط سه هفته کار کردم، مجبور به استعفا شدم و در اینجا به شما می گویم چرا:
برای شروع، در داخل کارخانه اساسا دو گروه وجود داشت، گروه های جدید و قدیمی، قدیمی ها سال ها آنجا بودند، اما یک ویژگی مشترک در همه موارد قدیمی وجود داشت:
این ویدیو که من در یوتیوب پیدا کردم و عنوانش این است: مسی در مصاحبه ای در سال 2005 مورد آزار و اذیت قرار می گیرد… در 18 سالگی! ، https://www.youtube.com/watch?v=pPclj1BGdIs توصیف گرافیکی از آنچه در آن شرکت دیدم است، ویدیو محدودیت سنی دارد، واقعا وحشتناک است که ببینید چه چیزی در آنجا می بینید.
PS. من از این فرصت استفاده کردم و نظرم را بنویسم:
@JoseGalindo-sy2mj
55 ثانیه قبل
چرا از خودش دفاع نکرد؟ مردی خشمگین با ضربه زدن به آنها و رفتن از خود دفاع می کند، اما او ماند.
آنها همدیگر را به صورت جنسی لمس می کردند، همدیگر را لمس می کردند، یعنی با لمس باسن یکدیگر شوخی می کردند و دست هایشان را در نواحی مقعد می گذاشتند، و همه مرد بودند، و از آن لذت می بردند، زیرا همیشه می خندیدند و به نظر نمی رسید که هیچ کدام از آنها ناراحت باشند، یعنی، آنها به وضوح همجنسگرا بودند و از لمس باسن یکدیگر لذت می بردند، وقتی یکی از آنها خم شد، دیگری باسن او را لمس کرد، بسیاری از ما که تازه وارد بودیم با تعجب به صورت یکدیگر نگاه کردیم و گفتیم: «دیدی؟ چقدر منزجر کننده است»، به همین دلیل است که من با قدیمی ها معاشرت نکردم، دوست نداشتم آن اعمال را ببینم، آنها مرا منزجر می کردند، به همین دلیل هرگز به آنها اعتماد نکردم، هرگز با آنها معاشرت نکردم، گروه دوستانم برخی از کارگران جدید بودند، اما ظاهرا چیز صورتی فقط برای کارگران قدیمی اتفاق نیفتاد، بلکه برای سرپرستان نیز اتفاق افتاد. یادم می آید زمانی که در هفته سوم کارم بودم و یک سرپرست با نگرش و گفتار مودب یا زنانه نزد من آمد و گفت:
«خوزه، حالا می خواهم در این قسمت از خط تولید کار کنی، بیا اینجا»، اما او بازوی مرا گرفت، بالای آرنج بازوی راستم تا مرا هدایت کند، انگار عضله بازویم را تپنده می کند، سپس به او گفتم: «من می توانم تنها بروم، لازم نیست بازوی مرا بگیرید و مرا هدایت کنید، » سپس او دست از گرفتن بازوی من برداشت، اما به وضوح تصمیم گرفت که دیگر نباید آنجا کار کنم، زیرا مدت کوتاهی بعد، کاری در کنار خط نقاله جعبه کوکی، کاری که توسط دو کارگر انجام می شد، از من خواست که آن را به تنهایی و بدون کمک کسی انجام دهم، و انجام آن غیرممکن بود، کاری که معمولا توسط دو کارگر انجام می شد این بود: جعبه ها، حدود 10 کیلو و اندازه کم و بیش 15 × 30 در 10 سانتی متر، با سرعت ثابت مشخصی از تسمه نقاله عبور می کردند، یک کارگر جعبه ها را بلند می کرد و به کارگر دیگری که در کنار یک پالت چوبی خالی ایستاده بود می داد، و در آنجا آنها را به صورت لایه ای، شش یا هشت جعبه در هر لایه قرار می داد. در یک الگوی متقاطع از لایه ای به لایه، به طوری که با انباشته شدن لایه های جعبه ها، با افزایش ارتفاع سر نخورند. پس از ارتفاع مشخص، آنها را با پلاستیک شفاف، فیلم کششی مهر و موم کردند.
من این کار را با کمک یک کارگر دیگر و عملکردهای متناوب بین ما دو نفر بسیار خوب انجام دادم. بنابراین به سرپرست گفتم: «آقا (دیگر نام خانوادگی او را به خاطر نمی آورم)، چه کسی می خواهد به من کمک کند؟ او به من گفت: «تو این کار را به تنهایی انجام می دهی،» بنابراین من به او گفتم: «اما این کار همیشه توسط دو کارگر انجام می شود و شما این را می دانید،» او به من گفت: «با من تناقض نداشته باشید، من مطمئن هستم که شما می توانید این کار را به تنهایی انجام دهید،» بنابراین من سعی کردم این کار را به تنهایی انجام دهم، اما نتوانستم ادامه دهم، تسمه نقاله جعبه ها سریعتر از من بود. من وقت کافی برای چیدمان جعبه ها روی پالت چوبی نداشتم، بنابراین آنها به درستی تراز نشده بودند، و بنابراین، پالت با هشت یا ده طبقه جعبه اش دیگر شبیه یک مکعب نبود، بلکه یک چیز تغییر شکل یافته با برجستگی به نظر می رسید، بنابراین بعد از چند دقیقه سرپرست رسید و به من گفت: «این چیست؟ وحشتناک است، شبیه ماچو پیچو است» بنابراین من به سرپرست دیگری که رئیس او بود شکایت کردم و او به من گفت: «تو باید اطاعت کنی و از سرپرستان خود سؤال نکنی» این همه مزخرف نیست؟ مطمئنا اگر اجازه می دادم بازوی من را لمس کند، این اتفاق نمی افتاد، اما از آنجایی که من همجنسگرا نیستم و خودم را مورد احترام قرار دادم، تصمیم گرفتند مرا خسته کنند تا بروم تا استعفا دهم، بنابراین در همان روز استعفا دادم، جایی که دیگران استعفا نمی دادند، من استعفا دادم. این توضیح داد که چرا همه کارمندان سابق آن شیوه های وحشتناک را داشتند، ظاهرا فقط کسانی که سلیقه سازگار با سلیقه سرپرستان داشتند به عنوان کارگران پایدار ادامه دادند.
اگر هر یک از کسانی که این مقاله را پیدا می کنند، و به طور تصادفی در سال 2004 در آن شرکت در Ate نیز بوده اند، و عکس من را ببینند و مرا بشناسند، می دانند که این شهادت درست است و می دانند که من در مورد کدام شرکت صحبت می کنم.
PS. من هرگز میل به لذت بردن از زندگی ام را نداشتم.
اولین شنبه ای که از زمانی که آن شغل را به دست آوردم فرا رسید، به تنهایی به یک باشگاه رفتم، زنی را تنها دیدم، او زیبا و تقریبا هم سن و سال من بود، به او نزدیک شدم، با او صحبت کردم، رقصیدیم، پشت یک میز نشستیم و یک آبجو سفارش دادم (قبل از اینکه به این دلایل تقریبا هرگز به کلوپ ها نرفتم: 1. وقتی دختری از من پرسید: چه کار می کنی خیلی خجالت کشیدم و گفتم: «من درس نمی خوانم و کار نمی کنم، پدرم از من حمایت می کند.» 2. من تقریبا هرگز پول نداشتم ، بنابراین می توانستم مقداری پول باقی بماند و بتوانم به یک باشگاه بروم ، همانطور که در پستی گفتم ، جایی که در سال 2000 با دختری آشنا شدم و او را ملاقات کردم ، و دیگر پولی نداشتم ، فقط برای اینکه بتوانم او را به یک شکلات ساز دعوت کنم ، وقتی به من گفته بود که آن روز ناهار نخورده است، به عنوان صندوقدار در یک سینمای زنجیره ای کار می کرد، اما من شغلی نداشتم، با این حال سعی کردم چیزی با او بگیرم، اما در این تلاش شکست خوردم.
در مورد زنی که در سال 2004 در آن کلوپ شبانه ملاقات کردم، بدتر از آن، آن زن یک پپرا بود! یادم می آید که از من خواست بیشتر از آنچه می نوشید برای خودم آبجو سرو کنم، او مرا مجبور کرد کمی آبجو برایش سرو کنم، اما از من خواست که بیش از دو برابر بنوشم، یادم می آید به او گفتم: چرا اینقدر کم می نوشم و از من می خواهی بیشتر بنوشم؟ او به من پاسخ داد: «به این ترتیب آبجو بیشتر دوام می آورد، علاوه بر این که تو یک مرد هستی، بیشتر مقاومت می کنی.» من هرگز تصور نمی کردم که او می تواند یک پپرا باشد، فکر می کردم او مرا دوست دارد، سپس مطلقا چیزی به یاد نمی آورم، فقط اینکه در خانه عمه پدری ام در ریماک از خواب بیدار شدم، 20 کف در کیف پولم گم شده بود و یک خراش بالای ابرو چپم داشتم، یادم نمی آید چگونه به آنجا رسیدم. یا چه چیزی باعث خراشیدن شد، عمویم ویکتور با عصبانیت به من ادعا کرد: «ساعت 2 صبح آمدی و پنجره را زدی، عمه ات را بیدار کردی و برای تاکسی پول خواستی، دو نفر برایت آوردند، تو به خانه و زمان خواب احترام نمی گذارید.» اما چیزی به یاد نمی آورم! آنها از من نپرسیدند چه اتفاقی برای تو افتاده خوزه؟ و وقتی از آنها پرسیدم که آیا آنها زن و مرد هستند، یا چه شکلی هستند، آنها چیزی به من نگفتند، آنها نمی خواستند جزئیاتی از چگونگی آمدن من به من بدهند. در آن خانه با من خصومت داشتند ، به همین دلیل وقتی ساندرا بازان در ساعات اولیه صبح مرا از طریق تلفن مورد آزار و اذیت قرار داد ، آنها هرگز خشمگین نشدند که چندین تماس او در ساعات اولیه تقریبا هر روز و به مدت 5 ماه در سال 1997 ، به خواب افراد آن خانه احترام نمی گذاشت ، آنها همچنین «به خانه احترام نگذاشتند»، زیرا به طرز عجیبی، آنها هرگز اقدامی برای متوقف کردن آنها انجام ندادند، همانطور که در اینجا می گویم: https://youtu.be/dBWnYJ2IKGo
آن مرد، عمو ویکتور یک بار قبل از آن به من گفت: «مراقب حسادت باش»، و من حسادت را دیده ام، هر کسی که به من تهمت زده است به من حسادت کرده است، اینجا در موردش صحبت می کنم: https://youtu.be/dBWnYJ2IKGo
او آخرین زن پپرا نبود که مرا آرام کرد، دومین زن پپرا تقریبا مرا کشت، من در این ویدیو می گویم، و این در سال 2021 اتفاق افتاد: https://youtu.be/2GkA1lQzhsk
• قبل از اینکه مجبور شوم کارخانه شیرینی فروشی را ترک کنم، خوشحال بودم زیرا داشتن یک شغل رسمی، حتی اگر کم درآمد باشد، و حتی اگر به عنوان یک کارگر باشد، برای من پس از سال ها بی کار، سال ها بدون کار به دلیل آزار و اذیت خانواده و امتناع پدر و مادرم که در آمریکا زندگی می کنند، مانند یک جایزه بود. به خصوص مادرم، برای کمک به من در هزینه های تهیه مدارک برای یافتن شغل، منظورم (گواهی PIP، گواهی سوء پیشینه کیفری، کارت سلامت) و بلیط ها و هزینه های اولیه است، زیرا آنها نمی خواستند من مستقل باشم، بلکه وابسته باشم، تا همه آدم ربایی ها را توجیه کنم، زیرا علیه من، به اصطلاح دیوانه، باید اتفاق می افتاد که: «دیوانه قادر به کار در یک شغل رسمی نیست» ، آنها سالهای وحشتناکی بودند ، که در آن آنها به دنبال راهی برای نابودی من بودند زیرا حتی تحمل نکردند که من فقط با استفاده از قسمت هایی از کتاب مقدس از کاتولیک انتقاد کنم (اگرچه اشتباه من این بود که معتقد بودم کتاب مقدس عاری از دروغ است ، اما آنها به من اجازه ندادند کتاب مقدس را بخوانم ، این یک تجربه وحشتناک بود…, این صفحه دیگر در وردپرس است که انگیزه خود را به من از اشتباهات من از 2004 توجیه می کند: https://naodanxxii.wordpress.com/about-naodanxxii/ درباره NAODANXXII این وبلاگ به عنوان بخشی از آدرس خود را NAODANXXII از آنجا که راهی برای گفتن است که پیام های قدیمی من در این آینه از یک صفحه وب قدیمی است که من در یاهو Geocities داشت, در سال 2004، زمانی که 29 ساله بودم: [h t t p s : / / w w w . g e o c i t i e s . w s / n a o d a n x x i i / d a n x i i . h t m l ،] ⚠️ The site geocities[.]ws/naodanxxii is no longer safe and is not mine, do not visit, دیگر اعتقادات مذهبی من را منعکس نمی کند، و از آنجایی که نمی توانم راهی برای ناپدید شدن آن پیام ها پیدا کنم، علیرغم درخواست Geocities. ws برای حذف آن، این کار را انجام می دهم. انگلیسی: (URL8)
)
مصر:
در سال ۱۳۷۷، در سن ۲۳ سالگی، ۶ سال قبل از تجربه کار در کارخانه بیسکویت، و اندکی قبل از اولین آدم ربایی علیه من در سال ۱۳۷۷ که در چارچوب آزار و اذیت مذهبی که متحمل شدم، درخواست دادم و کار دیگری پیدا کردم، در یک انبار لوازم التحریر، جایی که کار فیزیکی و شدید بود، بارگیری و چیدن جعبه ها روی کامیون، و از کامیون ها، پر کردن داربست با جعبه ها و غیره، شغلی که کارگران را مجبور می کردند 16 ساعت یا بیشتر در روز کار کنند، اما آنها، افراد آن شرکت، نگهبانان، خروج را در ساعت 8 شب روی کارت های همه کارگران علامت گذاری کردند، گویی 12 ساعت به تنهایی کار کرده اند و نه 16 ساعت. کارگران فقط زمان ورود را علامت گذاری کردند، ورودی ساعت 8:00 صبح بود، به همین دلیل بعد از هفته استعفا دادم، زیرا بعد از اینکه در ابتدا به ما دروغ گفتند که کار به خاطر کمپین مدرسه 12 ساعت خواهد بود، در پایان روز اول به ما گفتند که اگر کسی دلسرد شد و تصمیم گرفت کار را متوقف کند، اگر یک هفته را تمام نکردیم هیچ پولی به ما نمی دادند، من نمی خواستم از روز اول تلاشم را کنار بگذارم، به همین دلیل هفته را تمام کردم، خیلی ها هم مثل من انجام دادند و این چیزی است که در این ویدیو از آن صحبت کردم، امیدوارم یکی از کارگران سابق آن انبار این نشریه را پیدا کند و با خودش بگوید: «آنچه او می گوید درست است، این همان رفتاری است که آن افراد بدبخت با کارگران خود رفتار می کردند، آن شرکت باید چنین باشد، خوزه گالیندو برای من آشنا به نظر می رسد، فکر می کنم در روزهایی که او نیز در سال 1998 کارگر بود، کارگر بودم»!
کسانی که در آنجا کار می کردند نیز این جزئیات را به یاد خواهند آورد: در زمان ناهار، تا حدی یارانه، که ساعت 3 بعد از ظهر بود، در تمام طول هفته یک چیز به ما سرو می شد: برنج با گندم، اما گندم با ده ها شپشک. اگر نمی خواستیم شپشک ها را بخوریم، باید گندم را از شپشک ها جدا می کردیم! همچنین برای اینکه با کار بدنی سخت بیدار بمانیم، از آنجایی که روز کاری ما از ساعت 8:00 صبح تا 12:00 صبح تا 1:30 بامداد روز بعد از دوشنبه تا شنبه و یکشنبه از ساعت 8:00 صبح تا 10:30 شب بود، ساعت 8 شب قهوه داغ را در یک فنجان یکبار مصرف و دو مینی نان کوچک به ما سرو کردند که ایستاده در ورودی انبار خوردیم.
من علیه استثمارگرانی که انرژی ما را به طور انگلی مصرف می کردند، کنایه می زنم، درست همانطور که شپشک انرژی گندماتی را که استثمارگران ناهار ما را با آن آماده می کردند، مصرف می کردند.
کارگر 1: «من فکر می کنم که این بار، این شپشک های لعنتی قبل از جوشاندن تا حد مرگ تمام گندم را خوردند، فقط برنج باقی مانده است.»
کارگر 2: «بله، آنها قوی تر از ما به نظر می رسند!»
(آدرس اینترنتی 9)
عیسی با نفرت از «سدوم و مصر» جنگید، سرنخ هایی وجود دارد، همه پیام او تقلبی نبود: (URL10)
محبت به دشمنان مانند این است که از لوط بخواهید لواط هایی را که او را آزار دادند دوست داشته باشد، مثل این است که از قوم خدا بخواهید مصریانی را که آنها را به بردگی گرفته اند دوست داشته باشند، و وقتی از آنها خواسته می شود که یک مایل با سنگ حمل راه بروند، دو مایل راه می روند و وقتی یکی از مصریان به یک گونه آنها می زند و می گوید: «سریعتر کار کن، برده،» قوم خدا گونه دیگر را تقدیم می کنند و مطیع بی عدالتی هستند. آیا همه اینها برای عدالت معکوس نیست؟ آیا این احمقانه نیست؟ (آدرس11)
نیروهای آبی و سفید به رهبری گابریل. جبرئیل، دشمن زئوس:
«از دشمن خود و آنچه به شما آسیب می رساند متنفر باشید: صدف نخورید (تثنیه فصل 14 آیه 10، اشعیا فصل 65 آیه 4)، دشمنان ما سخنان ما را جعل کردند، ما از تو نخواستیم که ختنه شوید (لاویان فصل 19 آیه 28)». گابریل.
نیروهای قرمز و کرم به رهبری زئوس.
زئوس، خدای یونانیان: «دشمن خود را دوست بدار و هر آنچه را که به شما آسیب می رساند دوست داشته باشید، صدف بخورید. (متی 15:11، اول تیموتائوس 4:1-6)
مخالفان من از شما خواهند خواست که ختنه شوید!». زئوس.
من لینک های زیر را به عنوان URLx قرار دادم زیرا در ترجمه، Google Translate گاهی اوقات آدرس URL را نیز ترجمه می کند. با کپی و چسباندن این کار سریعتر انجام می شود.
https://gabriels.work/2024/10/01/explicacion-sin-precedentes-en-la-historia-acerca-de-la-abominacion-desoladora-por-tanto-cuando-veais-la-abominacion-de-la-desolacion-de-que-se-hablo-por-medio-del-profeta-daniel-colocada-en-el-lu/
Why does Revelation 11:8 say: “And their dead bodies will lie in the street of the great city which is spiritually called Sodom and Egypt, where also our Lord was crucified?” What does “Sodom and Egypt” mean and why do they relate it to the place of Jesus’ death if Jesus did not die in Egypt nor did Jesus die in Sodom? I will tell you, I will tell you as the friends of “Sodom and Egypt” are not able to tell you.
Sodom & Egypt, Proverbs 1:24 But since you refused to listen when I called, you did pay no attention when I reached out to you. 25 You ignored my advice and rejected the correction I offered. Proverbs 1:26 I in turn will laugh when disaster strikes you; I will mock when calamity overtakes you, Psalms 2:4 He who sits in the heavens laughs: the Lord shall have them in derision. 5 Then shall he speak unto them in his wrath, and see them in his sore displeasure. https://ntiend.me/2024/08/22/some-have-started-blasphemous-rumours/ Proverbs 1:27 When calamity overtakes you like a storm, when disaster sweeps over you like a whirlwind, when distress and trouble overwhelm you. 28 Then you will call to me but I will not answer; you will look for me but will not find me. https://ntiend.me/2024/08/17/in-hell-for-obvious-reasons-satans-face-no-longer-has-human-grace/
Sexual harassment at work and exploitation at work: It happened 20 years ago, so many workplace injustices that cannot be reported to the authorities, and even if they are reported and proven, they do not receive the deserved punishment due to an unfair legal system. Anyway, I will tell what I saw and experienced 20 years ago, and also 26 years ago.
So on the sidewalk, along with other poor people, there I was, sleeping sitting on the sidewalk, but sleeping with one eye open, so that someone wouldn’t steal my fare money. There were several dozen people waiting there for an opportunity to work honestly. I was watching the cockroaches go by the sidewalk near us, while I was talking with the people in line about terrible experiences of exploitation in jobs in other places, and how difficult it was to find a job, and that’s how it was in the early hours of Saturday morning. On Saturday morning at 8am, the first 200 of us in the queue entered, I was around 60th, so I was accepted, but I only worked for three weeks, I was forced to resign, and here I will tell you why:
To begin with, inside the factory there were basically two groups, the new ones and the old ones, the old ones had been there for years, but there was one common characteristic in all the old ones:
This video that I found on YouTube and that is titled: Messi is harassed during an interview in 2005… at 18 years old! , https://www.youtube.com/watch?v=pPclj1BGdIs is a graphic description of what I saw in that company, the video has an age restriction, it really is horrible to see what you see there.
PS. I took the opportunity to leave my comment:
@JoseGalindo-sy2mj
55 seconds ago
Why didn’t he defend himself? An indignant man defends himself by hitting them and leaving, but he stayed.
They were touching each other in a sexual way, they were touching each other, that is, they were joking around by touching each other’s buttocks and putting their hands in the anal areas, and they were all men, and they enjoyed it, because they always laughed and none of them seemed to be uncomfortable, that is, they were clearly homosexuals enjoying touching each other’s butts, when one of them bent down, the other touched his buttocks, many of us who were new looked at each other’s faces in surprise saying: “Did you see that? How disgusting”, that’s why I didn’t hang out with the old ones, I didn’t like seeing those actions, they disgusted me, that’s why I never trusted them, I never hung out with them, my group of friends were some of the new workers, but apparently the pink thing didn’t only happen with the old workers, but with the supervisors. I remember when I was in my third week of work, and a supervisor with a mannered or effeminate attitude and speech, came up to me and said:
«Jose, now I want you to work in this area of the production line, come over here,» but he took me by the arm, above the elbow of my right arm to lead me, as if pulsing the muscle in my arm, then I told him: «I can go alone, it is not necessary for you to take my arm and lead me,» then he stopped holding my arm, but clearly decided that I should no longer work there, because shortly after, a job next to a cookie box conveyor line, a task that was done by two workers, he asked me to do it alone, without anyone’s help, and that was impossible to do, the work that was normally done by two workers was this: The boxes, about 10 kilos and measuring more or less 15 x 30 x 10 cm, passed through the conveyor belt at a certain constant speed, a worker would lift the boxes and pass them to another worker who was standing next to an empty wooden pallet, where he would place them in layers, six or eight boxes per layer, in a crisscross pattern from layer to layer, so that they would not slide as they gained height as the layers of boxes piled up. After a certain height, they were sealed with transparent plastic, stretch film.
If any of those who find this article, and by chance have also been in that company in Ate in 2004, and see my photo and recognize me, they will know that this testimony is true and know which company I am talking about.
PS. I have never lacked the desire to enjoy my life.
The first Saturday that came since I got that job, I went to a club alone, I saw a woman alone, she was beautiful and about my age, I approached her, I talked to her, we danced, we sat at a table and I ordered a beer (before I almost never went to clubs for these reasons: 1. I was very embarrassed when a girl asked me: What do you do?, and I said: «I don’t study or work, my father supports me.» 2. I almost never had money, so I could have some money left over, and be able to go to a club, as I said in a post, where in the year 2000 I met a girl and I met her, and I didn’t have any more money, just to be able to invite her to a chocolate bar, when she had told me that she hadn’t had lunch that day, she worked as a cashier at a movie theater chain, but I didn’t have a job, even so I tried to get something with her, but I failed in the attempt.
Regarding the woman I met in 2004 in that nightclub, to make matters worse, that woman was a pepera! I remember that she asked me to serve myself more beer than she drank, she made me serve her a little beer, but she asked me to drink more than double, I remember saying to her: Why do you drink so little and you ask me to drink more? She answered me: «That way the beer lasts longer, besides you are a man, you resist more.» I never imagined that she could be a pepera, I thought she liked me, then I don’t remember absolutely anything, only that I woke up at my paternal aunt’s house in Rímac, I was missing 20 soles in my wallet and I had a scratch above my left eyebrow, I don’t remember how I got there, or what caused the scratch, my uncle Victor angrily claimed to me: «You came at 2 am knocking on the window, waking up your aunt, and asking for money for the taxi, two people brought you, you don’t respect the house or bedtime.» But I don’t remember anything! They didn’t ask me what happened to you José? And when I asked them if they were a woman and a man, or what they looked like, they didn’t tell me anything, they didn’t want to give me details of how I came. In that house they were hostile to me, that’s why they didn’t help me when Sandra Bazán harassed me by phone in the early hours of the morning, they were never outraged that her several calls during the early hours of almost every day, and for 5 months in 1997, did not respect the sleep of the people in that house, nor did they «respect the house», because strangely, they never took action to stop them, as I tell here: https://youtu.be/dBWnYJ2IKGo
That guy, Uncle Victor told me once, before that: «Beware of envy», and I have seen envy, everyone who has slandered me has been envious of me, here I talk about that: https://youtu.be/dBWnYJ2IKGo
She was not the last pepera woman who sedated me, the second pepera woman almost killed me, I tell it in this video, and this happened in 2021: https://youtu.be/2GkA1lQzhsk
)
Egypt:
• In 1998, at the age of 23, 6 years before the experience in the biscuit factory, and shortly before the first kidnapping against me in 1998 perpetrated in the context of the religious persecution that I suffered, I applied for and got another job, in a stationery warehouse, where the work was physical and intense, loading and stacking boxes onto trucks, and from the trucks, filling scaffolding with boxes, etc., a job where the workers were made to work 16 hours or more a day, but they, the people of that company, the security guards, marked on the cards of all the workers, the exit at 8pm, as if they had worked alone 12 hours and not 16 hours, the workers only marked the time of entry, the entry was at 8:00 am, that is why I quit after the week, because after having lied to us saying at the beginning that the work would be for 12 hours because of the school campaign, they told us at the end of the first day, that if someone got discouraged and decided to stop working, they would not pay us anything if we did not complete a week, I did not want to give away my effort from the first day, that is why I completed the week, many did the same as me, and this is what I talked about in this video, I hope some former worker of that warehouse finds this publication and says to himself: «What he says is true, that is how those miserable people treated their workers, that company must be such, José Galindo seems familiar to me, I think I was a worker in the days when he was also a worker back in 1998»!
English:https://youtu.be/OJgJGxvDhe4
https://ntiend.me/2024/03/21/las-acusaciones-de-los-dos-testigos-no-fueron-los-judios-fueron-los-romanos/
Jesus fought hating “Sodom and Egypt”, there are clues, not all his message was adulterated: https://gabriels.work/2024/09/23/the-artificial-intelligence-with-its-cup-of-coffee-in-its-left-hand-looked-me-straight-in-the-eyes-and-said-gabriel-you-are-right-god-bless-you-go-ahead-with-your-work-in-favor-of-the-truth-tru/
Love for enemies is like asking Lot to love the sodomites who harassed him, it is like asking the people of God to love the Egyptians who enslaved them, And when they are asked to walk a mile carrying stones, they walk two miles, and when one of the Egyptians strikes them on one cheek and says, “Work faster, slave,” God’s people offer the other cheek, submissive to injustice. Isn’t all that counterproductive to justice? Isn’t that stupid? https://bestiadn.com/2024/08/27/the-inconsistency-of-satan-the-false-christ-knocks-the-door-saying-let-get-into-your-house-those-who-preach-to-lovethe-enemies-and-bless-those-who-curse-you-if-you-do-not-then-you-will-be-my-enemy/
[ Source: message below]
Colocaré las experiencias del acoso sexual y del acoso laboral bajo los subtítulos de Sodoma y Egipto, en alusión al mensaje Apocalíptico siguiente que da a entender claramente, que la misión del caudillo Jesucristo, fue una misión semejante a la de los ángeles que visitaron Sodoma para librar a Lot del acoso de los abominables en Sodoma, y también semejante a la misión de Moisés que liberó al pueblo de Dios de la esclavitud en Egipto, en ninguna de esas acciones se practicó el amor a los enemigos, al mencionar figurativamente, «Sodoma y Egipto» como el lugar dónde fue asesinado Jesús, eso nos señala dos cosas:
1. Todo lo que estaba bajo la influencia de Roma se parecía a Sodoma y a Egipto. La explotación laboral y el acoso sexual reinaba.
2. Jesús luchó contra ellos y no amó nunca a sus enemigos, el amor a los enemigos es parte del fraude de los romanos al esconder, pero además falsificar, muchas palabras suyas y de los otros santos, para crear el contenido de la Biblia. La profecías indican que Jesús no murió bendiciendo a sus enemigos sino insultándolos con mucho odio, los maldijo hasta en su último suspiro, tal como lo hicieron los siete hermanos judíos y fieles unos 120 años antes, al ser asesinados a manos de un rey que adoraba a Zeus, el dios Júpiter de los romanos.
Salmos 22:6 Porque perros me han rodeado; Me ha cercado cuadrilla de malignos; Horadaron mis manos y mis pies.
¿Por qué Apocalipsis 11:8 dice: » Y sus cadáveres estarán en la plaza de la grande ciudad que en sentido espiritual se llama Sodoma y Egipto, donde también nuestro Señor fue crucificado.?», ¿Qué significa «Sodoma y Egipto» y porque lo relacionan con el lugar de la muerte de Jesús si Jesús no murió en Egipto ni Jesús murió en Sodoma?, yo te lo diré, te lo diré como los amigos de «Sodoma y Egipto» no son capaces de decírtelo.
Este es pues el pasaje del Apocalipsis que tiene relación con este testimonio:
«Sodoma y Egipto», Proverbios 1:24 Por cuanto llamé, y no quisisteis oír, Extendí mi mano, y no hubo quien atendiese, 25 Sino que desechasteis todo consejo mío y mi reprensión no quisisteis, Proverbios 1:26 También yo me reiré en vuestra calamidad, Y me burlaré cuando os viniere lo que teméis; Salmos 2:4 El que mora en los cielos se reirá; El Señor se burlará de ellos. 5 Luego hablará a ellos en su furor, Y los turbará con su ira. Proverbios 1:27 Cuando viniere como una destrucción lo que teméis, y vuestra calamidad llegare como un torbellino; Cuando sobre vosotros viniere tribulación y angustia. 28 Entonces me llamarán, y no responderé; Me buscarán de mañana, y no me hallarán.
Acoso sexual en el trabajo y explotación en el trabajo: Sucedió hace 20 años, tantas injusticias laborales que no se pueden denunciar ante las autoridades, y aún así se denunciasen y comprobasen, no reciben el merecido castigo por un sistema legal injusto. De todos modos contaré lo que vi y experimenté hace 20 años, y también hace 26 años.
Sodoma:
En el año de estas fotografías mías, año 2004, mi edad, 29 años:
Con mis estudios truncos porque un tío mediocre dejó a medias su préstamo bajo excusas injustificadas, ayuda financiera que él mismo ofreció, e insistió para que yo aceptase como préstamo a devolver de a pocos cuando yo gane mucho dinero «como profesional», ayuda que implicó que yo renuncie a un trabajo como operario de producción en una gran empresa embotelladora de gaseosas, cuando yo solo tenía 17 años, trabajo que también fue un privilegio encontrar, pues de más de 200 hombres en la cola solo aceptaron a 40 hombres (Y de eso puede dar fe, un vecino del Rímac de nombre César C. quién tenía 23 años en aquel entonces, él también ingresó a esa empresa y me vió allí, aunque solo estuve horas, menos de un día, y nunca recogí mi fotocheck al día siguiente, recuerdo que él me dijo: «¿Qué pasó?, ya no fuiste, ahí estaba tu fotocheck listo, me comí tu almuerzo», creo que no fue formalizado, no hubo tiempo, no debe quedar ningún registro de mí, pues cuando regresé a casa luego del primer día de trabajo allí, me llamó desde EEUU mi tío Manuel para con insistencia, ofrecerme una beca-préstamo para que yo estudie y no me quede «en la pobreza» como obrero, él me persuadió a que yo abandone ese buen empleo, para que acepte su ayuda, un error del cual me he arrepentido, pues postergué mi autonomía financiera), en 2004, con los estudios truncos y la carrera dañada tanto por la traición del hipócrita tío mediocre, por el acoso de Sandra, como por el primer y segundo secuestro contra mi persona ocasionados por la incomprensión e intolerancia familiar a mi indignación al protestar contra la idolatría que descubrí que con engaños me había inculcado a practicar la iglesia católica, yo no tenía más alternativas que buscar trabajo para gente educada solo con primaria y secundaria, ese tipo de empleo paga los sueldos mínimos, por eso siempre pensaba: «¿Para qué carajo acepté la ayuda de ese tío traidor si al final es como si yo nunca hubiese estudiado nada?, ese tío traidor no tuvo reparo alguno en solventar los secuestros de 1998 y 2001 en mi contra, pero si tuvo reparos para continuar con el préstamo para terminar mi carrera de programador de computadoras, si yo hubiese continuado en CEPSA yo ya hubiese progresado financieramente en estos 12 años!, me hubiesen capacitado, yo sería quizás supervisor o montacarguista, o con mi experiencia ya estuviese trabajando en Inca Kola o en Coca-Cola (A ese tío no le debo nada, todo lo contrario, él me debe pagar a mí una muy fuerte indemnización, por todo el perjuicio a mi salud, a mi libertad y a mis finanzas que él ha causado en mí, lo mismo me deben sus cómplices)», la crisis económica era terrible en el Perú, conseguir trabajo era un privilegio.
En el año 2004, y meses antes de sufrir el tercer secuestro, dónde para justificarlo, me acusaron falsamente de ser enfermo mental, un peligro para mí mismo y para la sociedad, tal cual lo cuento con mucho detalle en este archivo: https://ntiend.me/wp-content/uploads/2024/08/the-book-of-life-revelations-el-libro-de-la-vida-revelaciones.pdf y en estos artículos : https://ntiend.me/2023/03/07/los-eventos-que-me-convirtieron-de-ser-un-programador-de-computadoras-a-ser-un-hombre-que-en-su-tiempo-libre-se-dedica-a-escribir-acerca-de-estos-temas-apocalipticos-que-lees-que-escribo/ – https://antibestia.com/2024/08/11/antiguas-profecias-hablaron-de-esto-la-historia-de-un-hombre-que-fue-traicionado-por-familiares-y-por-una-mujer-que-fingio-quererlo/ – https://ntiend.me/2023/06/03/clinica-pinel-este-es-el-lugar-donde-me-tuvieron-secuestrado-en-1998-y-2001/
En ese año recuerdo que fui a buscar trabajo en Ate Vitarte, en el cono Este de Lima, vi un aviso en cierta empresa que fabricaba galletas: «Se necesitan obreros», ellos recibían trabajadores los sábados a las 8 am, pero no bastaba con estar allí a las 6 am, si llegabas a las 6 am, ya había una inmensa cola de postulantes antes que tú, y la empresa solamente evaluaba a los 200 primeros en la cola, quedando fuera unos 400, es decir, aproximadamente unas 600 personas, esperaban cada Sábado, pero solo entraban 200 personas a la evaluación, de ellos casi todos eran aceptados, la única forma de asegurarse estar entre las 200 primeras personas de la cola era esperar en la cola desde la noche anterior.
Así que luego de no alcanzar vacante en el primer intento, pues yo no sabía lo que estoy diciendo, en el segundo intento fui con mi frazada el Viernes en la noche, mientras muchos de 29 años de edad los Viernes se la pasaban en discotecas, yo estaba allí y no disfrutando de mi juventud, a causa de la pobreza de la que supuestamente el tío mediocre me quiso salvar, y por todo el hostigamiento familiar sufrido porque a ellos no les gustó que yo reniegue del catolicismo. Así que en la vereda, junto con otros pobres, allí estaba yo, durmiendo sentado en la vereda, pero durmiendo con un ojo abierto, no sea que alguien me robe el dinero de mi pasaje, éramos varias decenas de personas esperando allí una oportunidad para trabajar honradamente, yo estaba viendo las cucarachas pasar por la vereda cerca a nosotros, mientras estaba conversando con la gente de la cola sobre experiencias terribles de explotación en empleos en otros lugares, y de lo difícil que era encontrar un empleo, y así fue la madrugada del Sábado. En la mañana del Sábado,a las 8 am, entramos los 200 primeros de la cola, yo estaba más o menos en el puesto 60, así que fui aceptado, pero solo trabajé tres semanas, me ví obligado a renunciar, y aquí contaré el por qué:
Para empezar dentro de la fábrica habían básicamente dos grupos, los nuevos y los antiguos, los antiguos tenía años allí, pero había una característica común en todos los antiguos:
Este vídeo que encontré en YouTube y que se titula: Messi sufre acoso durante una entrevista de 2005… ¡con 18 años! , https://www.youtube.com/watch?v=pPclj1BGdIs es una descripción gráfica de lo que yo vi en esa empresa, el video tiene restricción de edad, realmente es horrible que lo se ve allí.
PD. Aproveché para dejar mi comentario:
@JoseGalindo-sy2mj
hace 55 segundos
¿Por qué no se defendió?, un hombre indignado se defiende al golpes de eso y se va, pero él se quedó.
Ellos se trataban dándose tocamientos de carácter sexual, entre ellos estaban metiéndose la mano, es decir, se bromeaban con tocadas de nalga y con metidas del mano en las zonas del ano, y todos ellos eran hombres, y ellos lo disfrutaban, pues siempre se reían y ninguno parecía incomodarse, es decir, ellos eran a todas luces homosexuales disfrutando tocarse el trasero entre ellos, cuando uno se agachaba, el otro le tocaba las entre nalgas, muchos de los que éramos nuevos nos mirábamos las caras sorprendidos diciendo: «¿Viste eso?, que asco», yo por eso no me juntaba con los antiguos, no me gustaba ver esas acciones, me daban asco, por eso nunca les di confianza, nunca me junté con ellos, mi grupo de amigos eran algunos de los trabajadores nuevos, pero al parecer la cosa rosa no solo sucedía con los antiguos obreros, sino con los supervisores.
Recuerdo ya cuando yo estaba en la tercera semana de trabajo, y un supervisor con poses y habla de amanerado u afeminado, se me acerca y me dice:
«José, ahora quiero que trabajes en esta área de la línea de producción, ven por aquí», pero él me tomó del brazo, por encima del codo de mi brazo derecho para llevarme, como pulseando el músculo de mi brazo, entonces yo le dije: «Puedo ir solo, no es necesario que me tome el brazo y me lleve», entonces él dejó de agarrar mi brazo, pero a todas luces decidió que yo ya no siga trabajando allí, pues poco después, una labor al lado de en una línea transportadora de cajas de galletas, una tarea que se hacía entre dos obreros, él me pidió que la haga yo solo, sin ayuda de nadie, y eso era imposible de hacer, el trabajo que normalmente lo hacían dos obreros era este: Las cajas, de unos 10 Kilos y de unas medidas más o menos de 15 x 30 x 10 cm, pasaban por la cinta transportadora a cierta velocidad constante, un obrero levantaba las cajas y se las pasaba a otro obrero que estaba de píe al lado de una paleta de madera vacía, dónde él las iba colocando en pisos, una seis u ocho por cajas por piso, con orden entrecruzado de piso en piso, de modo que no se deslicen al ganar altura a medida que los pisos de cajas se acumulaban, luego de cierta altura eso se sellaba con un plástico transparente, stretch film. Esa labor yo la hacía muy bien con ayuda de otro obrero, y alternando funciones entre ambos. Entonces yo le dije al supervisor: «Sr. (ya no me acuerdo de su apellido), ¿quién me va a ayudar?», él me dijo: «Lo harás tú solo», entonces yo le dije: «Pero esto siempre lo hacen dos obreros y usted lo sabe», él me dijo: «No me contradigas, seguro que puedes hacerlo tú solo», entonces, intenté hacerlo yo solo, pero yo no me daba abasto, me ganaba la velocidad de la cinta transportadora de las cajas, no me alcanzaba el tiempo de acomodar las cajas en la parihuela o paleta de madera, así que no estaban bien alineadas, y así, la paleta con sus ocho o diez pisos de cajas ya no parecía un cubo, sino una cosa deforme con protuberancias, entonces al cabo de unos minutos llegó el supervisor, y este me dijo: «¿Qué es esto?, está horrible, parece Machu Picchu», entonces me quejé dónde otro supervisor que era su jefe, y él me dijo: «Tienes que obedecer y no cuestionar a tus supervisores», ¿No es una cagada todo eso?, seguramente si yo me dejaba tocar el brazo, esto no hubiese pasado, pero como yo no soy homosexual y me hice respetar, entonces decidieron aburrirme para que me vaya, para que renuncie, entonces ese mismo día renuncié, dónde otros no hubiesen renunciado, yo sí renuncié. Eso explicaba el por qué todos los antiguos tenían esas horribles prácticas, al parecer, solo los que tenían gustos compatibles con los gustos de los supervisores seguían como trabajadores estables.
Si alguno de los que encuentra este artículo, y de casualidad también ha estado en esa empresa de Ate en 2004, y ve mi foto y me reconoce, sabrá que este testimonio es verdadero y sabe de qué empresa hablo.
PD. Ganas de disfrutar de mi vida nunca me faltaron.
El primer Sábado que vino desde que conseguí ese trabajo, yo me fui a una discoteca solo, vi a una mujer sola, ella era bella y de como mi misma edad, me acerqué a ella, le hablé, bailamos, nos sentamos en una mesa y pedí una cerveza (antes yo no iba casi nunca a discotecas por estos motivos: 1. Me daba mucha vergüenza que una chica me pregunte: ¿A qué te dedicas?, y yo decir: «Ni estudio, ni trabajo, mi padre me mantiene». 2. Yo no tenía dinero casi nunca, como para que me sobre algo de dinero, y poder ir a una discoteca, como lo dije en una publicación, en dónde en el año 2000 yo conocí a una chica y quedé con ella, y yo no tenía más dinero, solo para poder invitarle una barra de chocolate, cuando ella me había contado que ese día no había almorzado, ella trabaja como cajera de una cadena de cines, pero yo no tenía empleo, aun así intenté conseguir algo con ella, pero fracasé en el intento.
Con respecto a la mujer que conocí en 2004 en esa discoteca, para colmo de males, esa mujer era una pepera!. Recuerdo que ella me pedía que yo me sirva más cerveza de lo que ella tomaba, ella hacía que yo le sirva poca cerveza a ella, pero me pedía que yo tome más del doble, yo recuerdo decirle a ella: ¿Por qué bebes tan poco y me pides que yo beba más?, ella me respondió: «Así dura más la cerveza, además tú eres hombre, resistes más». Yo no imaginé que ella pudiera ser pepera, yo pensé que yo le gustaba, luego no recuerdo absolutamente nada, solo que amanecí en la casa de mi tía paterna en el Rímac, me faltaban 20 soles en la billetera y yo tenía un arañón por encima de la ceja izquierda, no recuerdo como llegué, ni que causó ese arañón, mi tío Víctor molesto me reclamó: «Has venido a las 2 am tocando la ventana, despertando a tu tía, y pidiendo plata para el taxi, dos personas te trajeron, no respetas la casa ni la hora de dormir.«, pero yo no recuerdo nada!. No me preguntaron ¿Qué te paso José?, y cuando yo les preguntaban si eran una mujer y un hombre, o como eran ellos, ellos no me decían nada, no me querían dar detalles de cómo vine. En esa casa fueron hostiles conmigo, por eso tampoco me ayudaron cuando Sandra Bazán me acosaba telefónicamente en las madrugadas incluso, a ellos nunca les indignó que sus varias llamadas durante madrugadas de casi todos los días, y durante 5 meses en 1997, no hayan respetado el sueño de la gente en la esa casa, ni hayan «respetado la casa», pues extrañamente, nunca tomaron acciones para detenerlas, como lo cuento aquí:
| Recibieron facultad para juzgar por haber sido fieles a Dios hasta la muerte en su vida anterior |
| Cuidado con la envidia |
Esa no fué la última pepera que me pepeó, la segunda mujer pepera casi me mata, lo cuento en este video, y esto ocurrió en 2021:
| Éxodo 21:14 AJUSTICIARÁS – Pepera que casi me mata, casi no la cuento. PENADEMUERTEYA.COM |
| Perú, tus peperas asesinas no están recibiendo la condena que se merecen de tu sistema punitivo. |
- Antes de tener que renunciar a la fábrica de galletas, yo estaba contento pues tener un trabajo formal, aunque sea poco pagado, y aunque sea como obrero, era para mí como un trofeo luego de muchos años sin trabajo, años sin trabajo a causa del hostigamiento familiar y de la negativa de mis padres radicados en EEUU, especialmente de mi madre, en ayudarme con los gastos para conseguir los documentos para conseguir empleo, me refiero a (Certificado PIP, certificado de antecedentes penales, carnet de sanidad) y los pasajes y costos iniciales, pues ellos no me querían independiente, sino dependiente, para así justificar todos los secuestros, pues contra mí, el supuesto loco, tenía que suceder que : «el loco es incapaz de trabajar en un trabajo formal», fueron años terribles, en los cuales buscaron un modo de destruirme porque ni siquiera toleraban que yo crítique al catolicismo usando solo pasajes de la Biblia (aunque mi error fue creer que la Biblia era libre de mentiras, es que ellos no me dejaban leer la Biblia, fue una horrible experiencia…, esta otra página en WordPress tiene como motivo reivindicarme de mis errores de 2004:
https://naodanxxii.wordpress.com/acerca-de/
«Este blog tiene como parte de su dirección NAODANXXII ya que es un modo de decir que mis antiguos mensajes en este espejo de una antigua página web que yo tenía en Yahoo Geocities, allá en 2004, cuando yo tenía 29 años de edad: [h t t p s : / / w w w . g e o c i t i e s . w s / n a o d a n x x i i / d a n x i i e s . h t m l ,] ⚠️ The site geocities[.]ws/naodanxxii is no longer safe and is not mine, do not visit, ya no reflejan mi creencia religiosa, y como no encuentro forma de que desaparezcan esos mensajes, pese a mi petición a Geocities. ws para que lo borre, entonces hago esto. https://ntiend.me/2024/04/06/naodanxxii-mi-pagina-de-2004-y-mi-solicitud-a-geocities-ws-para-que-la-elimine/ «
)
Egipto:
• En 1998 a mis 23 años, 6 años antes de la experiencia en la fábrica de galletas, y poco antes del primer secuestro contra mi persona en 1998 perpetrado en el marco de la persecución religiosa que padecí, yo postulé a e ingresé otro trabajo, a un almacén de artículos de librería, dónde el trabajo era físico e intenso, cargar y estibar cajas a los camiones, y de los camiones, llenar andamios con cajas, etc., un trabajo en dónde a los obreros les hacían trabajar 16 horas o más al día, pero ellos, la gente de esa empresa, los vigilantes, marcaban en las tarjetas de todos los obreros, la salida a las 8pm, somo si hubiesen trabajado solo 12 horas y no 16 horas, los obremos solo marcábamos la hora del ingreso, el ingreso era a las 8:00 am, por eso renuncié a la semana, pues luego de habernos mentido diciendo al inicio de que el trabajo sería por 12 hora a causa de la campaña escolar, nos dijeron al finalizar el primer día, que si alguien se desanimaba y decidía dejar de trabajar, ellos no nos iban pagaban nada si no completábamos una semana, yo no quise regalar mi esfuerzo del primer día, por eso completé la semana, muchos hicieron lo mismo que yo, y de esto hablé en este video, ojala algún ex trabajador de ese almacén encuentre esta publicación y diga para sí mismo: «Lo que dice es cierto, así trataban esos miserables a sus trabajadores, esa empresa debe ser tal, José Galindo me parece conocido, creo que me tocó ser operario en los días en que él también fue operario allá en 1998»!
La lesión me permitió conocer que la esclavitud se disfraza de no esclavitud.
Jesús luchó odiando a “Sodoma y Egipto”, quedan pistas, no todo su mensaje fue adulterado: https://antibestia.com/2024/09/22/la-ia-creo-que-tienes-razon-tu-ganaste-gabriel-gabriel-satanas-te-mando-a-jugar-por-el-pero-igual-perdio-porque-rebelarse-contra-dios-es-cosa-de-perdedores/
El amor por los enemigos es como pedirle a Lot que ame a los sodomitas que lo acosaban, es como pedirle al pueblo de Dios que ame a los egipcios que los esclavizaban, y que cuando les pidan que caminen una milla cargando piedras, ellos caminen dos millas, y que cuando uno de los egipcios les golpee en una mejilla diciendo: «trabaja más rápido, esclavo», el pueblo de Dios les ofrezca la otra mejilla, sumiso ante la injusticia. ¿No es todo eso contraproducente con la justicia?, ¿No es eso estúpido?
Este vídeo que encontré en Youtube y que se titula: Messi sufre acoso durante una entrevista de 2005… ¡con 18 años! , (pPclj1BGdIs), es una descripción gráfica de lo que yo vi en esa empresa, el video tiene restricción de edad, realmente es horrible que lo se ve allí. , supongo que los caballeros del zodiaco no están de acuerdo con mi repudio por lo que se ve allí. https://ntiend.me/2023/04/10/el-angel-pedofilo-la-horrible-escultura-del-imperio-de-los-pedofilos-romanos-quienes-falsificaron-el-evangelio-y-quienes-eran-amantes-de-todo-lo-greco-pero-odiadores-de-todo-lo-judio-de-lo-cual-pred/
| Los dioses del Olimpo están aterrados porque Yahvé está con los dioses fieles que han llegado |
Cuando veas una injusticia y a gente buscando justicia contra los injustos, aparecerán los simpatizantes de los injustos: otros injustos. El ángel Miguel es un ángel justo, él no se levanta a favor de todos, él se levanta a favor de los justos, mira lo que hago y mira lo que él haría, pudiera no ser una coincidencia.
🔴🔵Piura: Asesinan a dos ingenieros y una topógrafa en menos de 24 horas en Sullana
Cuando veas una injusticia y a gente buscando justicia contra los injustos, aparecerán los simpatizantes de los injustos: otros injustos. El ángel Miguel es un ángel justo, él no se levanta a favor de todos, él se levanta a favor de los justos, mira lo que hago y mira lo que él haría, pudiera no ser una coincidencia.
Después de vivir una vida buena, mi
0:05
tiempo en la tierra llegó a su final,
0:09
la primera cosa que recuerdo fue estar
0:11
sentado en la sala de espera de un
0:13
tribunal, las puertas se abrieron y me
0:16
mandaron a entrar y sentarme en el banco
0:18
del acusado,
0:20
miraba a mi alrededor y vi al fiscal que
0:23
era la persona más desagradable que
0:25
jamás había visto, me dio una mirada
0:28
malvada de gruñón, al sentarme miré a mi
0:31
izquierda y allí estaba mi abogado,
0:35
un caballero amable y bondadoso quien me
0:38
parecía muy pero muy familiar, de repente
0:42
la puerta de enfrente de la sala de
0:44
justicia se abrió y allí apareció el
0:47
juez con su túnica negra, me impresionó
0:51
tanto que no podía quitar mis ojos de él,
0:53
cuando había tomado su asiento dijo:
0:57
Comencemos, el fiscal se levantó y dijo:
1:01
mi nombre es Satanás y estoy aquí para
1:05
demostrar porque el acusado merece el
1:08
infierno,
1:09
procedió a contar todas las mentiras que
1:12
yo había dicho, las cosas que había
1:14
robado y cómo había engañado y
1:17
defraudado a otros, contaba todas las
1:20
perversiones de mi vida pasada, cada
1:23
minuto que pasaba me sentía peor, tan
1:26
pero tan avergonzado, que no podía hacer
1:30
la vista ni siquiera para mirar a mi
1:32
propio abogado, él mencionaba
1:35
pecado tras pecado que yo había olvidado
1:37
por completo, me sentía molesto por todo
1:41
y más al ver que mi abogado no decía
1:44
nada para defenderme, yo sabía que había
1:48
hecho esas cosas pero, también había
1:50
muchas cosas buenas, ¿no podía lo bueno
1:53
cancelar algo de lo malo?,
1:56
el acusador terminó diciendo con furia:
1:59
Como ven este hombre debe ser lanzado al
2:03
infierno y es culpable de todas estas
2:06
acusaciones y no hay hombre que pueda
2:09
probar lo contrario,
2:12
cuando ya era su tiempo mi abogado pidió
2:15
permiso para acercarse al tribunal, el
2:18
juez aceptó su petición aún contra las
2:20
protestas de Satanás,
2:22
mientras caminaba hacia el tribunal lo
2:25
vi por primera vez en todo su esplendor
2:27
y majestad, ya recordaba porque me había
2:31
parecido familiar, era Jesús que me
2:34
representaba, mi señor y salvador se paró
2:38
frente al banco y dijo con voz suave al
2:41
juez,
2:42
hola papá, después dijo: Satanas está en
2:46
lo correcto cuando dice que este hombre
2:49
ha pecado,
2:50
esto no lo vamos a negar, aceptamos los
2:54
cargos contra mi cliente también tiene
2:56
razón que este hombre merece ser
2:58
castigado con la muerte,
3:00
respiró profundamente y dio vuelta hacia
3:04
su padre con manos extendidas y proclamó:
3:08
Pero yo di mi vida en la cruz para que
3:11
esta persona pudiera tener vida eterna,
3:13
él me ha aceptado como su salvador,
3:16
entonces es mío, continuó, diciendo su
3:21
nombre está escrito en el libro de la
3:23
vida, y nadie, nadie puede arrebatar lo de
3:27
mi mano, Satanás todavía no entiende que
3:30
este hombre no recibirá justicia sino
3:33
misericordia, volvió a sentarse pero sin
3:37
antes mirar hacia su padre y decir: No
3:39
hay nada más que hacer, porque yo, yo ya
3:43
he hecho todo,
3:46
el juez levantó su mano poderosa y bajo
3:49
su mazo con fuerza, mientras las
3:51
siguientes palabras salían de su boca:
3:55
Este hombre está libre, el castigo ya ha
3:59
sido pagado totalmente
4:01
caso cerrado. Mientras salía del salón
4:05
con mi abogado podía escuchar a Satanás
4:07
gritando: No me daré por vencido, ganaré
4:12
el próximo caso.
4:14
Pregunté a Jesús si alguna vez había
4:17
perdido un caso, me miró con amor y me
4:19
dijo: Todos los que se han acercado a mí
4:23
pidiendo que yo les represente han
4:26
recibido el mismo veredicto que usted:
4:29
totalmente pagado,
4:31
esa es la gracia de Dios’
4:34
[Música]
4:56
[Música]
Proverbios 18:22 El que halla esposa halla el bien, Y alcanza la benevolencia de Jehová. Levítico 21:14 Viuda, o repudiada, o mujer infame o ramera, estas no tomará, sino que tomará por esposa a una virgen de su propio pueblo. 15 Y así no profanará su descendencia entre su pueblo, porque yo, Jehová, soy el que lo santifico.
Salmos 97:7 Avergüéncense todos los que sirven a las imágenes de talla, Los que se glorían en los ídolos. Adoren a Jehová todos los dioses.
Te ruego también Jehová, que envíes al infierno a Satanás porque él se ha rebelado contra tí, y siendo un títere en tus manos, se ha rebelado contra tí al reclamar para él toda la adoración, por medio de las palabras que él ha dicho en boca de los falsos profetas romanos, como aquel atrevido mensaje blasfemo en Hebreos 1:6:
Hebreos 1:6 Y otra vez, cuando introduce al Primogénito en el mundo, dice: Adórenle todos los ángeles de Dios.
Esos hombres que se rebelaron contra tí, son también aquellos que helenizaron el evangelio, te ruego que dónde este Satanás, sus seguidores que tienen su marca de injusticia en su frente debido a sus injustos pensamientos, estén con él, a su vez te ruego que los justos que aún no conocen la verdad, la conozcan pronto y sean libres de los engaños de este farsante para que ya no cometan el error de seguirlo, error que yo cometí cuando yo era ignorante.
Isaías 66:22 Porque como los cielos nuevos y la nueva tierra que yo hago permanecerán delante de mí, dice Jehová, así permanecerá vuestra descendencia y vuestro nombre. 23 Y de mes en mes, y de día de reposo en día de reposo, vendrán todos a adorar a Jehová delante de mí, dijo Jehová. 24 Y saldrán, y verán los cadáveres de los hombres que se rebelaron contra mí; porque su gusano nunca morirá, ni su fuego se apagará, y serán abominables a todo hombre.
Apocalipsis 19:15 De su boca sale una espada afilada para herir con ella a las naciones, y las regirá con vara de hierro ; y El pisa el lagar del vino del furor de la ira de Dios Todopoderoso.
Este mensaje es una de las muchas pruebas de que la enseñanza «ama a tus enemigos», nunca fue parte de las enseñanzas de Jesús, pues resulta que el hombre fiel y verdadero hiere y mata con sus palabras a sus enemigos:
Isaías 11:2 Reposará sobre él el Espíritu de Jehová; espíritu de sabiduría y de inteligencia, 4 él juzgará con justicia a favor de los justos en la tierra; y herirá la tierra con la espada de su boca, y el espíritu justo que lo inspira, le dirá pronunciar palabras que causarán la muerte de los impíos. Las naciones son los injustos, Salmos 118 habla de que los que no son justos son considerados como las naciones: Salmos 118:10 Todas las naciones me rodearon; Mas en el nombre de Jehová yo las destruiré. Los justos no serán destruidos, por lo que se deduce que las naciones son aquellos que no son justos: Salmos 118:20 Esta es puerta de Jehová; por ella entrarán los justos.
Daniel 12:1 En aquel tiempo se levantará Miguel, el gran príncipe que está de parte de los hijos de tu pueblo; y será tiempo de angustia, cual nunca fue desde que hubo gente hasta entonces; pero en aquel tiempo será libertado tu pueblo, todos los que se hallen escritos en el libro.
Desde la rebelión de Satanás, Gabriel y los otros santos dioses creados, han luchado contra monstruos para proteger a quienes Jehová les ordenó proteger, pero al nacer como un hombre sin los recuerdos de lo que él fue antes de nacer, una diosa satánica indigna de protección, y que encarnó como mujer, le hace caer en una trampa, esto obliga a Gabriel a librar la guerra más difícil de su existencia, de la cual él sale victorioso gracias a la ayuda de Jehová, Gabriel camina a paso seguro sabiendo que Jehová le recompensará por su victoria, restaurándole el vigor, la integridad y la juventud, e uniéndolo con una mujer fiel que comparta su misma fe, para que él encuentre así la gloria que él buscó en fidelidad a Jehová.
| La guerra más difícil del árcangel Gabriel.
|
Como leyeron, al igual que yo, Miguel no se levanta a favor de sus amigos y de sus enemigos, él considerá a todos los justos sus amigos, y a los injustos sus enemigos:
Proverbios 29:27 Los justos desprecian a los injustos; los perversos desprecian a los justos.
Los falsos profetas, es decir, los sucesores de los perseguidores romanos, no solamente le han puesto al demonio que adoran el nombre Miguel, sino que también han dicho que si uno ama a Dios no debe odiar a nadie, pero mira esto, el hombre bendito ama a Dios y al mismo tiempo odia a sus enemigos:
Salmos 139:17 ¡Cuán preciosos me son, oh Dios, tus pensamientos!
¡Cuán grande es la suma de ellos!
18 Si los enumero, se multiplican más que la arena;
Despierto, y aún estoy contigo.
19 De cierto, oh Dios, harás morir al impío;
Apartaos, pues, de mí, hombres sanguinarios.
20 Porque blasfemias dicen ellos contra ti;
Tus enemigos toman en vano tu nombre.
21 ¿No odio, oh Jehová, a los que te aborrecen,
Y me enardezco contra tus enemigos?
22 Los aborrezco por completo;
Los tengo por enemigos.
Mira pues abajo, lee los textos en la imagen y verás que el fraude romano no se limita a los dogmas, sino también a los personajes:
La pena de muerte debe ser legalizada con urgencia dentro de un marco legal justo a prueba de corrupción, en el cual por ejemplo al testigo falso que busque con su falsa acusación la muerte de un inocente, o al juez que busque librar de la muerte a un extorsionador o un asesino, también se le condene a muerte, y nunca se debe confundir al verdugo justiciero con un asesino condenado a muerte con justicia, porque nunca fue, ni es, ni será lo mismo, aunque las mafias de los falsos profetas, sucesores de los perseguidores romanos, los hayan querido equiparar al oponerse a la justicia, como injustos que son. Solo así, y con ayuda de la ciencia forense tan avanzada que tenemos, nos aseguraríamos de condenas rápidas y justas. La falta de pena de muerte no está funcinando, vemos como las extorsiones crecen, los extorsionadores matan sin temor porque no hay pena de muerte. El Salvador con su megacárcel solo está guardando problema no terminándolo. Es más caro mantener extorsionadores en cárceles que fusilarlos. Los malos no cambian, por eso no merecen que se les respete la vida a aquellos quienes no respetaron las vidas ajenas y las quitaron con injusticia. Casi todos los capturados son reincidentes. Los buenos y los malos se equivocan a veces, pero eso no les quita que sean buenos o malos. ¿Cómo nos aseguramos de que el derecho a la vida se respete si no condenamos a muerte a quienes no lo hagan?, tenerlos en cárcel es costoso, la pena de muerte es el castigo justo que se merecen los que matan con injusticia. Y justo sería que solo quienes defienden la vida de esos asesinos sean sus víctimas y no los que les deseamos la pena de muerte. Muchos usan a Dios como excusa para decirle no a la justicia, muchos usan a Dios como pretexto para decirle no a la pena de muerte. De esto hablo en ese video. Dios dictó la pena de muerte con justicia, pero en la Biblia encontrarás pasajes contradictorios tanto en el nuevo y en el antiguo testamento, y la explicación a eso es una: Una vez que los romanos tomaron el control de Jesuralén y mataron a los que tenían la religión de Moisés, ellos se dedicaron a destruir los fundamentos de la religión de los judíos, y así ellos crearon el contenido de la Biblia, en base a una mezcla de frases griegas, mensajes pro helenisticos que contradicen dogmas de la religión perseguida por ellos, los restos de los mensajes de la religión perseguida que quedan en la Biblia se contradicen con los mensajes injertados por los injustos romanos. De algunas de esas contradicciones hablo en este breve video. Y si nos remitimos a mensajes en la Biblia que no niegan ni los falsos profetas ni los justos, entonces: Si Dios hubiese creado a los malos capaces de convertirse en buenos, entonces Dios hubiese dictado para ellos conversión o terapias de inserción a la sociedad, y no la pena de muerte, y en ese caso este mandamiento hubiese sido un sin sentido: Números 35:33 No contaminen la tierra donde vivan (con asesinatos), porque la sangre derramada hará impura la tierra, y solo se purificará de la sangre derramada en ella (con ajusticiamientos), con la sangre del que la derramó. Si el malvado se pudiera convertir en justo, este mensaje sería falso: Daniel 12:10 Muchos serán limpios, y emblanquecidos y purificados; los impíos procederán impíamente, y ninguno de los impíos entenderá, pero los entendidos comprenderán. El Papa Francisco se opone a la pena de muerte diciendo que fomenta la venganza y no la justicia, él niega la verdad, como lo hicieron los perseguidores romanos, si no existiesen las venganzas amigables con la justicia, ¿Qué significa esto?: Salmos 58:10 Se alegrará el justo cuando viere la venganza; Sus pies lavará en la sangre del impío. 11 Entonces dirá el hombre: Ciertamente hay galardón para el justo; Ciertamente hay Dios que juzga en la tierra. Si debiésemos dejarle todo lo que es justicia a Dios y quedarnos de brazos cruzados sin actuar como sus herramientas de justicia, ¿Qué significa esta órden de Dios?: Apocalipsis 18:6 Dadle a ella como ella os ha dado, y pagadle doble según sus obras; en el cáliz en que ella preparó bebida, preparadle a ella el doble. 7 Cuanto ella se ha glorificado y ha vivido en deleites, tanto dadle de tormento y llanto; porque dice en su corazón: Yo estoy sentada como reina, y no soy viuda, y no veré llanto; 8 por lo cual en un solo día vendrán sus plagas; muerte, llanto y hambre, y será quemada con fuego; porque poderoso es Dios el Señor, que la juzga. https://penademuerteya.com https://ntiend.me
Hombre no opuso resistencia al robo pero igual lo mataron! ¿Es pecado desear la pena de muerte? No.
Esta es la noticia: SLJ: Joven se deja robar, pero igua lo matan.
Gabriel y Miguel luchan juntos contra Shemihaza y Gadriel para destruir el orden vigente de la vida y la muerte en los seres humanos y traer el cielo y el infierno a la tierra, aunque el cielo para algunos y el infierno para otros.
Quiero empezar este post con una oración por mi propia vida, porque esta guerra contra Satanás me ha dejado gravemente herido. Médico cúrate a ti mismo…
Salmos 118:13 Me empujaste con violencia para que cayese, Pero Jehová me ayudó.
14 Jehová es mi fortaleza y mi cántico, Y él me ha sido por salvación.
Los Guardianes de la Eternidad
En una ciudad moderna, perdida en el flujo de la rutina diaria, dos jóvenes entrenaban arduamente en un dojo apartado del bullicio. Sus nombres eran Gabriel y Miguel, y aunque desconocían su verdadero origen, llevaban dentro de sí un propósito mucho mayor de lo que jamás podrían haber imaginado.
Cada día entrenaban en artes marciales, perfeccionando sus habilidades con una precisión sobrehumana. Pero ambos sentían que algo faltaba. No entendían por qué, pero sabían que su entrenamiento no era solo físico, sino espiritual.
Gabriel, siempre metódico, sentía un profundo descontento con la fragilidad del ciclo de la vida y la muerte. ¿Por qué las almas debían ser arrastradas a un destino inevitable? ¿Por qué debían envejecer y perecer sin poder detener ese proceso? Miguel compartía sus inquietudes.
Ambos sabían que existía un equilibrio que regía el mundo, pero ese equilibrio no les parecía justo.
Un día, mientras se encontraban entrenando, fueron sorprendidos por una tercera figura. Era Ariel, un joven compañero que también entrenaba junto a ellos. Desde el principio, había demostrado gran destreza, pero siempre había algo en él que parecía desconectado, como si estuviera al margen de una realidad que Gabriel y Miguel aún no comprendían del todo.
Esa misma noche, tras un entrenamiento particularmente extenuante, el dojo quedó envuelto en un extraño silencio. Las luces tenues proyectaban sombras inquietantes sobre las paredes, cuando una brisa helada atravesó el recinto. Ariel, que hasta entonces había guardado silencio, se acercó lentamente a Gabriel y Miguel.
—Es hora de que conozcan la verdad —dijo, con una voz llena de un eco oscuro que no habían escuchado antes.
Antes de que pudieran reaccionar, otra figura apareció en medio del dojo, deslizándose entre las sombras. Era alta, encapuchada, y de su túnica oscura emanaba un aura maligna. La figura avanzó lentamente, y al acercarse, la capucha cayó, revelando un rostro que congelaría el corazón de cualquier mortal. La muerte tenía un rostro: una calavera con cuencas vacías y ojos ardientes, rojos como el fuego del abismo.
—Soy Gadriel, el Ángel de la Muerte —dijo, su voz resonaba como el eco de mil almas perdidas. Sus ojos, centelleantes y profundos, irradiaban un poder oscuro que parecía devorar la luz a su alrededor.
Gabriel y Miguel retrocedieron instintivamente, sintiendo que algo en su interior comenzaba a despertar. Al escuchar ese nombre, una chispa de memoria se encendió en sus mentes. No eran simples humanos. Eran ángeles reencarnados, enviados a la Tierra con un propósito que había sido oculto hasta ese momento.
—Ariel… —dijo Gabriel, dudando—. ¿Qué es lo que está pasando?
Ariel sonrió de una manera que les heló el alma.
—Mi verdadero nombre es Shemihaza —reveló. Los ojos de Gabriel y Miguel se ensancharon al oír ese nombre—. Fui yo quien sembró la muerte y el dolor en este mundo. Y Gadriel fue mi aliado en esta rebelión.
Ambos eran ángeles caídos. Shemihaza, el líder de la rebelión, y Gadriel, su cómplice, habían traído la muerte y el sufrimiento al mundo. Lo hicieron como una manera de retar al Creador, para imponer su propio orden. El ciclo de la vida y la muerte, con toda su miseria, no era algo natural. Era el resultado de su traición.
—Ustedes fueron creados para detenernos —continuó Gadriel, sus ojos rojos centelleaban con una maldad insondable—. Pero olvidaron su propósito al reencarnar en este mundo.
Gabriel y Miguel intercambiaron una mirada.
Ellos no habían sido enviados para proteger el ciclo de vida y muerte, sino para destruirlo.
Ese ciclo había sido impuesto por los ángeles caídos, y ahora, con su poder despierto, tenían la oportunidad de redimir al mundo, de poner fin al sufrimiento.
—No lo permitiremos —dijo Miguel, sus puños apretados, mientras sentía cómo su poder angelical volvía a él—.
Ni la muerte ni el dolor tendrán la última palabra.
El aire se tensó. La atmósfera se llenó de una energía palpable. Sabían que la batalla que estaban a punto de librar no sería solo física, sino una batalla por el destino del mundo. Gabriel y Miguel se colocaron en guardia, mientras Gadriel y Shemihaza avanzaban hacia ellos.
—Nos aseguraremos de que los justos vivan eternamente jóvenes y saludables —añadió Gabriel, con una determinación inquebrantable—. Y que los malvados reciban su castigo, envejeciendo sin poder escapar de su propio sufrimiento.
Shemihaza soltó una carcajada fría.
—¿De verdad creen que pueden enfrentarse a nosotros? —dijo, desenvainando una espada oscura que parecía forjada en las llamas del infierno mismo—. Hemos regido este mundo por siglos. La muerte es inevitable.
—No, Shemihaza —replicó Gabriel—. La muerte fue una imposición. Pero quien cava una fosa contra el justo caerá en ella.
Y así, comenzó la batalla.
El dojo se convirtió en un campo de combate fuera del tiempo y espacio.
Los golpes resonaban como truenos, y los movimientos eran rápidos como relámpagos. Gadriel luchaba con una furia inhumana, sus ojos rojos brillaban intensamente mientras lanzaba golpes devastadores con su guadaña, una manifestación de su poder mortal.
Shemihaza, por su parte, se movía con una gracia peligrosa, sus ataques eran precisos, oscuros y llenos de malicia.
Pero Gabriel y Miguel no eran menos poderosos. Ahora que habían recordado su verdadera identidad, cada movimiento estaba cargado de poder celestial.
Miguel bloqueaba los ataques de Shemihaza con una velocidad sobrehumana, mientras Gabriel esquivaba los cortes letales de la guadaña de Gadriel, contrarrestando con golpes precisos y poderosos.
El combate se extendió por lo que parecieron horas. El sonido de los golpes y las armas cortando el aire resonaba en el vacío del dojo, que se había transformado en un lugar donde las leyes de la física parecían haberse roto. Los ángeles reencarnados luchaban con una intensidad que desafiaba la comprensión humana.
Finalmente, Miguel vio una apertura. Shemihaza, confiado en su supremacía, bajó su guardia por un breve momento. Con una velocidad increíble, Miguel lanzó una patada giratoria que golpeó directamente en el pecho del ángel caído, enviándolo volando hacia atrás. Shemihaza cayó al suelo, herido pero no derrotado.
—Esto no ha terminado —gruñó, levantándose con esfuerzo.
Mientras tanto, Gabriel se encontraba cara a cara con Gadriel.
El Ángel de la Muerte, con su calavera sonriente y sus ojos rojos ardientes, levantó su guadaña para un golpe final. Pero Gabriel fue más rápido.
Con un grito de pura determinación, canalizó todo su poder en un golpe que impactó directamente en el centro del pecho de Gadriel.
El golpe resonó por todo el dojo. Gadriel vaciló, sus ojos rojos parpadearon y luego comenzaron a apagarse. La figura encapuchada cayó de rodillas, su guadaña cayó al suelo con un estruendo metálico. La calavera se agrietó y, finalmente, Gadriel desapareció en una nube de sombras.
Shemihaza, viendo a su aliado caer, intentó huir. Pero antes de que pudiera escapar, Gabriel y Miguel lo rodearon.
—El dolor que sembraste en el mundo ahora te alcanzará —dijo Gabriel, con calma, mientras Shemihaza intentaba retroceder—. Quién cava una fosa contra el justo, caerá en ella.
Con esas palabras, Shemihaza se desplomó. El dolor que había infligido en innumerables almas comenzó a consumirlo. El castigo que había evitado durante tanto tiempo finalmente lo alcanzó.
Cayó en un abismo de sufrimiento interminable, donde envejecía sin morir, atrapado en una espiral de agonía eterna.
Con la caída de Gadriel y Shemihaza, el mundo comenzó a cambiar. El ciclo de la vida y la muerte, impuesto por los ángeles caídos, fue destruido.
Las sombras que cubrían el destino de la humanidad se disiparon, y el tiempo, tal como había sido conocido, empezó a transformarse.
Las primeras señales del nuevo orden fueron evidentes en aquellos que habían sufrido bajo el peso del tiempo y la enfermedad. Las personas justas, que habían vivido sus vidas con integridad y compasión, comenzaron a experimentar una transformación milagrosa. Aquellos que habían envejecido, cuyas pieles se habían arrugado y cuyos cuerpos se habían debilitado, comenzaron a rejuvenecer. Las arrugas desaparecieron, los cabellos encanecidos volvieron a su color original, y las dolencias que les atormentaban se desvanecieron como si nunca hubieran existido.
Los ancianos volvieron a ser jóvenes, llenos de vitalidad y energía, como si el tiempo retrocediera en sus cuerpos.
Aquellos que habían estado postrados en camas por enfermedades incurables, cuyos cuerpos habían sido víctimas del sufrimiento físico, se levantaron. Sus huesos se fortalecieron, sus corazones volvieron a latir con vigor, y sus pulmones respiraron aire fresco sin esfuerzo. Las enfermedades desaparecieron en un suspiro, como si el dolor y la debilidad hubieran sido meras ilusiones. Los justos recuperaron una salud perfecta, una plenitud de vida que nunca antes habían conocido.
En los hospitales, los médicos y enfermeras, atónitos, presenciaban cómo los pacientes a los que ya habían perdido la esperanza de curar se levantaban de sus camas, sus cuerpos completamente restaurados. Niños, adultos y ancianos, todos sanaban de manera milagrosa. Las enfermedades más devastadoras, las que por siglos habían azotado a la humanidad, simplemente dejaron de existir en los cuerpos de los justos.
Aquellos que habían sufrido con discapacidades físicas desde su nacimiento, sintieron cómo sus cuerpos cambiaban. Los ciegos comenzaron a ver, sus ojos abiertos por primera vez a un mundo lleno de color y luz. Los sordos oyeron el sonido de las voces de sus seres queridos, y los paralíticos sintieron el milagro de ponerse de pie, caminando con una fuerza y coordinación que jamás habían experimentado.
No solo sanaron sus cuerpos, sino también sus espíritus. Los recuerdos de dolor y sufrimiento que habían cargado como un peso invisible durante toda su vida se disolvieron. En su lugar, una paz interior se asentó en sus corazones, una certeza de que el mal que antes dominaba el mundo había sido vencido. Los justos sabían que ya no tendrían que temer a la enfermedad, al envejecimiento, ni a la muerte. La eternidad les pertenecía, y podían vivirla en plenitud.
Las ciudades, que habían sido testigos de tantos lamentos, se llenaron ahora de cantos y celebraciones. Las personas que antes se arrastraban por las calles, encorvadas por el peso de los años, ahora caminaban erguidas, con el brillo de la juventud en sus ojos. Familias se reunían, asombradas por los milagros que veían a su alrededor, agradeciendo por la justicia que finalmente había llegado.
Pero, al mismo tiempo, aquellos que habían causado sufrimiento, los malvados que habían vivido vidas de injusticia y crueldad, experimentaban un destino completamente diferente. Sus cuerpos, antes vigorosos y saludables, comenzaron a deteriorarse rápidamente.
Envejecerían sin la liberación de la muerte. Las arrugas comenzaron a surcar sus rostros, sus cuerpos se debilitaban día tras día, mientras una sensación de desesperanza se apoderaba de ellos. El castigo que tanto habían temido, pero que siempre habían evitado, ahora era inescapable. Sus cuerpos seguirían deteriorándose, pero la muerte nunca llegaría a liberarlos del tormento.
A medida que sus cuerpos se deterioraban, el peso de sus acciones caía sobre ellos. Los recuerdos de las vidas que habían destruido, del sufrimiento que habían causado, se volvieron insoportables. Para ellos, el mundo se había convertido en una prisión sin salida, donde la vejez y la debilidad eran constantes, y el dolor era el único compañero que les quedaba.
Mientras tanto, Gabriel y Miguel observaban este nuevo orden con una mezcla de satisfacción y determinación. Sabían que habían cumplido su misión, que el equilibrio impuesto por los ángeles caídos había sido desmantelado. Ahora, como guardianes de esta nueva realidad, se aseguraron de que los justos vivieran eternamente en salud y juventud, disfrutando de una vida sin fin, mientras que los malvados enfrentaban el destino que ellos mismos habían creado.
El mundo había cambiado para siempre. La muerte ya no tenía poder sobre los justos, y el sufrimiento que había sido sembrado por Shemihaza y Gadriel había sido erradicado. La humanidad, al menos la parte que había seguido el camino de la justicia, vivía ahora en una realidad nueva, una realidad donde la vida era eterna, y el dolor era solo un recuerdo lejano.
Escrito por José Galindo y la IA ChatGPT.
La guerra de los santos por el nuevo orden natural de las cosas. https://youtu.be/xEx5v65Tr0M
El refugio hecho de mentiras lo destruirá el granizo, y el agua arrasará su lugar de protección https://youtu.be/Wrtz5bjuoVw
¿Razonamos?, ¿O tienes miedo de mi inteligencia?. Ven siéntate frente a frente, juguemos ajedrez mientras razonamos.
Los únicos que van a ganar son aquellos a quienes Dios considera sus amigos.
Dios da la victoria en las guerras. Proverbios 21:31 El caballo se alista para el día de la batalla; Mas Jehová es el que da la victoria. Apocalipsis 6:2 Miré, y he aquí, un caballo blanco; y el que estaba montado en él tenía un arco; se le dio una corona, y salió conquistando y para conquistar.
Si fuese verdad que Dios amase a todos nadie perdería al final. Daniel 11:45 Y plantará las tiendas de su palacio entre los mares y el monte glorioso y santo; mas llegará a su fin, y no tendrá quien le ayude.
¿Ya te convenciste de que te vencí?, es jaque mate.
Tu eterna rivalidad: El gran clásico entre las fuerzas blanquiazules y las fuerzas rojicremas.
Jaque mate.
No soy un genio del ajedrez, pero siempre trato de ganar, me gusta ganar como a todos los que juegan ajedrez, pero cuando veo que el juego está perdido, me retiro y busco un nuevo oponente, solo miren mis registros de rendimiento en ajedrez (Algunas derrotas que se ven estúpidas fueron a causa de movimientos del mis fichas diferentes a como eran mis deseos cuando yo las arrastraba con los dedos en el tablero de ajedrez, sin querer las solté en el camino.). https://www.chess.com/es/member/bestiadn-dot-com
Cuando de cortejar mujeres se trata, ese asunto es parecido como con el ajedrez, con algunas mujeres hay posibilidades de ser aceptado pero con otras mujeres no hay posibilidades de ser aceptado, si una mujer me dicen que no quiere estar conmigo de manera clara, entonces yo no insisto con eso mujer, y yo me busco otra mujer con quien ganar, porque no soy un acosador sexual como falsamente se me ha acusado de ser.
https://ntiend.me/2023/03/31/sandra-ayer-te-vi-tu-fuiste-artifice-de-mi-caida-el-mundo-da-vueltas-porque-esta-loco-pero-jehova-siempre-se-mantiene-firme-porque-es-cuerdo-y-ese-el-dios-que-defiende-mi-causa-y-me-mantiene-firm/
Los perseguidores romanos hicieron esto:
Ellos han puesto muchos de los mensajes de Jesús fuera de su contexto, ellos han escondido muchos de los mensajes de Jesús, ellos han falsificado muchas palabras de Jesús, ellos han mostrado lo que ellos han querido que creamos en la Biblia que hoy conocemos porque su contenido lo aprobó el imperio que persiguió a Cristo y ese imperio no dejó de ser tirano después de eso, y no se puede esperar sinceridad ni cambios en la naturaleza de un lobo que aunque a veces se disfrace como oveja sigue siendo un lobo, un animal carnívoro, como la loba que adoptó a Rómulo y Remo, seguramente porque vio en ellos a unos cachorros de lobo.
Los pastores de las ovejas usan armas contra los lobos, armas que los lobos no pueden usar porque esas bestias son menos inteligentes que los pastores de las ovejas.
Los lobos a los que yo hago referencia nos han engañado intentando hacer pasar muchas profecías para el tiempo del fin, como si fuesen profecías ya cumplidas con Cristo en su primera venida, cuando el fue asesinado en la cruz. Yo no soy un genio del ajedrez, pero tengo mucha lógica, y por medio de análisis lógico he llegado a estas conclusiones y las denuncio porque odio ser engañado y a mi me engañaron los sucesores de los perseguidores romanos cuando yo era ignorante.
Lucas 17:24 Porque como el relámpago que al fulgurar resplandece desde un extremo del cielo hasta el otro, así también será el Hijo del Hombre en su día.
(El retorno de Cristo será visible, pero los lobos romanos han querido que nosotros creamos en una estúpida mentira: Que para juzgar, Jesús va a regresar como si el fuese una ave que vuela, una capaz de tocar un instrumento musical como la trompeta, pero que él no vendrá solo, sino que vendrá acompañado de otras aves con otros instrumentos musicales, a quienes el convocará con su instrumento musical para que al oído de la música las personas sean juzgadas, ¿por qué?, porque el se fue volando al cielo como un ave, y así como un ave el va a regresar, pero esta vez con trompetas para juzgar con ellas (Mateo 24:15, Hechos 1)). Pero la verdad es esta (Isaías 42:1-4, Isaías 11:1-4, Salmos 110:1-6): Se juzga con palabras, las palabras del juicio son un mensaje, ese mensaje se difunde con una tecnología que era inexistente en ese entonces, hace 2000 años, pero esa tecnología permite que el mensaje se difunda a la velocidad de un rayo desde un rincón del planeta al otro rincón del planeta, sin necesidad alguna de alzar la voz en las calles, predicar el juicio sin necesidad de alzar la voz en las calles a la velocidad de la luz solo es posible con la Internet, y para usarla hay que estar en medio de nosotros, con los pies en la tierra, y no en las nubes volando como aves, y para ser rechazado por los hijos del Diablo hay que estar con los pies sobre la tierra como ellos, hay que vivir entre ellos (Mateo 21:40-42, Salmos 118:5-25, Proverbios 21:31, Apocalipsis 19:19).»
Lucas 17:25 Pero primero es necesario que padezca mucho, y sea desechado por la raza de víboras por nacer en aquel tiempo (Daniel 12:1-3, Génesis 3:13-15, Proverbios 29:27). 26 Como fue en los días de Noé, así también será en los días del Hijo del Hombre. (El tiempo del fin se parece al tiempo de Lot y de Noé porque hay mucha injusticia, y en medio de la injusticia los justos sufren, pero en el tiempo del fin, la injusticia es aún más abundante que en los días de Lot y de Noé, porque la angustia que sufren los justos es mayor que las anteriores angustias sufridas por los justos, pero los justos serán librados del sufrimiento a costa del dolor de los injustos (Proverbios 11:8, Proverbios 11:9 ), Lucas 20:27 Comían, bebían, se casaban y se daban en casamiento, hasta el día en que entró Noé en el arca, y vino el diluvio y los destruyó a todos. 28 Asimismo como sucedió en los días de Lot; comían, bebían, compraban, vendían, plantaban, edificaban; (En el tiempo del fin domina el falso matrimonio, como el matrimonio en las iglesias idólatras como la iglesia católica: Apocalipsis 18:23 Luz de lámpara no alumbrará más en ti, ni voz de esposo y de esposa se oirá más en ti; porque tus mercaderes eran los grandes de la tierra (Por ejemplo: hicieron dinero con las mentiras romanas en la Biblia, que son mentiras que se oponen a la pena de muerte para asesinos y extorsionadores, todas esas mafias que han hecho dinero con el miedo de la gente de ser asaltada por no tener su dinero ahorrado en los bancos, bancos que se han enriquecido en complicidad con esa ciudad … ); pues por tus hechicerías fueron engañadas todas las naciones. 24 Y en ella se halló la sangre de los profetas y de los santos, y de todos los que han sido muertos en la tierra (Cada víctima asesinada por un asesino no ajusticiado es culpa de esa ciudad que influye sobre los gobernantes del mundo…)
Lucas 20:29 mas el día en que Lot salió de Sodoma, llovió del cielo fuego y azufre, y los destruyó a todos.
(Esto es muy fácil de entender, en los días de Lot los sodomitas fueron destruidos, en el tiempo del fin los sodomitas también serán destruidos)
Lucas 20:30 Así será el día en que el Hijo del Hombre se manifieste. (El se manifestará con palabras y con estas palabras les causará estragos a los que son sodomitas pero para beneficio de los que son justos, así como la destrucción de Sodoma benefició a Lot (Isaías 11:1-7, Génesis 19)).
«El sacrificio de algunas de mi fichas blancas no fue en vano, era necesario para asegurar la victoria contra el adversario calumniador..!»
Al Diablo le encanta hablar del Diablo, pero con eso no se esconde de Dios que ya lo sabe Diablo.
Al Diablo le encanta justificar al Diablo, pero Dios los condena a ambos.
Al Diablo le encanta elogiar y dignificar al Diablo, pero a los amigos de Dios les encanta maldecir al Diablo y a quienes también son el Diablo.
Los profesores universitarios: el profesor Gabriel y el profesor Lucio.
Jaque maté, gana el equipo de Gabriel, pierde el equipo de Samael!
Blancos ganan: (los celestes ganan)
Negros pierden: (los rosados pierden)
Tengo entendido que los que trafican con órganos humanos le retiran los órganos a las personas secuestradas estando esas personas vivas.
¿Se imaginan el horrible dolor de las víctimas del tráfico de órganos?, ¿saben lo que sucede cuando capturan a estos asesinos?, los sueltan, ¿saben lo que hacen esos asesinos después al salir de la cárcel?, reinciden.
Y esa gente sádica existe en todos los países y en todas las razas, el problema contra el cual yo lucho es un problema global, por eso traduzco mis publicaciones a tantos idiomas como me sea posible, por supuesto, los afines a mis ideales de un mundo justo no necesitan que yo les insista para que hagan algo parecido a mi trabajo o difundan el mío.
https://ntiend.me/2023/02/20/los-mitos-romanos-en-la-biblia/
https://www.youtube.com/watch?v=ZQo6fkixGao
Aquí detalles de la noticia en el video arriba, la víctima se llamaba Blanca Arrellano Gutierrez:
Hago eco del comentario de alguien más y de mi respuesta de apoyo:
Pena de muerte, debemos exigir salir del pacto de San José y poder reducir o eliminar estos monstruos.
- Exacto, hay que desacreditar los argumentos de los que se oponen, sean políticos o religiosos.
¿Por qué se asocia el adjetivo de «santo» a un pacto injusto que se opone a la justicia contra los criminales?.
Se suele decir esta frase en muchos países: «Ese criminal tendrá que responder ante la justicia».
¿Acaso el marco legal significa justicia?, ¿Acaso las leyes hechas por congresistas que le besan el poto al Vaticano son leyes justas como para decir por ejemplo: «llevemos a la justicia a esos criminales», tenga sentido?.
Una cosa es algo legal y otra diferente es algo justo.
Respecto a los que voluntariamente lesionan o asesinan a otras personas, estos victimarios deberían ser ajusticiados: vida por vida, ojo por ojo, diente por diente.
.gif)
El sistema legal se toma indignamente el adjetivo de «la justicia.»
El sistema legal es ciego y es un poder afeminado, porque es pasivo con los asesinos, se deja, si se trata de violadores sexuales, el sistema legal se deja violar.
El sistema legal, además, esta enmarcado en el capricho de los religiosos y de sus falsos dioses, porque a ellos les juran servicio: El sistema legal es un lame culo de los caprichos del Vaticano:
Cuando el Papa Francisco, en una clara mentira contra Dios, dice por ejemplo que «Dios ama los peores hombres porque Dios ama a todos», todos esos imbéciles del congreso, que se encargan de construir el sistema legal, y todos los presidentes que juraron sus cargos delante de la Biblia, le llaman «el Santo Padre» a Francisco, y a cualquier otro que este en ese puesto:
¿Puedes esperar que esos congresos creen un sistema legal justo mientras le besen el poto al Cesar romano de turno?
La prensa basura también le hace publicidad al Vaticano, diciendo por ejemplo en sus titulares que rogar a los ídolos de Vaticano es igual que rogar a Dios:
Isaías 42:4 No se cansará ni desmayará, hasta que establezca en la tierra justicia; y las costas esperarán su ley.
(… yo sí quiero venganza contra ese imperio por sus crímenes!)
La ley de la justicia es: Ojo por ojo, diente por diente, vida por vida en los casos de que el daño cometido por el agresor sea intencional: los declarados culpables y que son realmente culpables.
Oíste que fue dicho por los predicadores de la Biblia en sus congregaciones e iglesias: «Ama a tu enemigo», pues yo te digo, las víctimas de muchos asesinatos amaron a sus enemigos, pero pese a ello, ellos mataron a esas víctimas, por eso: ama a tu amigo, odia a tu enemigo y adora solo a Dios, no a las esculturas!.
El dedo de la justicia divina aplastará a los injustos como a un zancudo:
https://ntiend.me/2023/03/31/sandra-ayer-te-vi-tu-fuiste-artifice-de-mi-caida-el-mundo-da-vueltas-porque-esta-loco-pero-jehova-siempre-se-mantiene-firme-porque-es-cuerdo-y-ese-el-dios-que-defiende-mi-causa-y-me-mantiene-firm/
.jpg)
Si Seiya existiese sería derrotado por Gabriel por esta razón, se enfrentarían por ser antagonistas.
En mi blog utilizo ilustraciones didácticas.
Errores inducidos por los amigos de Babilonia y sus mentiras religiosas.
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
||||||
|
|
|
|
|
|
|
||||||||
|
|
|
|
|
||||||||||
|
|
|
||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||
# 
1 Montando su fiel caballo blanco, el príncipe desafió al rey invasor en un duelo a muerte. https://ntiend.me/2023/03/14/narracion-didactica-basada-en-una-historia-creada-con-la-ayuda-de-ia-muchos-de-los-graficos-tambien-fueron-creados-con-la-asistencia-de-ia/ 2 Lo que puedes y no puedes esperar de la IA – Cosas que un hombre puede hacer que jamás lo hará la inteligencia artifcial. https://ellameencontrara.com/2023/11/18/lo-que-puedes-y-no-puedes-esperar-de-la-ia-cosas-que-un-hombre-puede-hacer-que-jamas-lo-hara-la-inteligencia-artifcial/ 3 A few days ago in Peru they caught a man who raped and murdered a 5-year-old girl. A woman spoke out in favor of the death penalty for that man. I agreed with her and these were my words: https://gabriels.work/2023/11/01/a-few-days-ago-in-peru-they-caught-a-man-who-raped-and-murdered-a-5-year-old-girl-a-woman-spoke-out-in-favor-of-the-death-penalty-for-that-man-i-agreed-with-her-and-these-were-my-words/ 4 Mi objetivo es hacer que la serpiente se coma su propia cola, lo natural es que la serpiente no quiera hacerlo, entonces tengo que forzarla para que lo haga. https://144k.xyz/2024/01/30/mi-objetivo-es-hacer-que-la-serpiente-se-coma-su-propia-cola-lo-natural-es-que-la-serpiente-no-quiera-hacerlo-entonces-tengo-que-forzarla-para-que-lo-haga/ 5 
# 
1 OVNI 02 – «NTIEND.ME» https://ntiend.me/principales-posts-en-este-blog/ 2 A little about me and why I am here writting this. https://gabriels.work/2023/10/12/a-little-about-me-and-why-i-am-here-writting-this/ 3 양의 탈을 쓴 늑대가 가장 좋아하는 성경 구절은 다음과 같습니다. https://ellameencontrara.com/2023/10/25/%ec%96%91%ec%9d%98-%ed%83%88%ec%9d%84-%ec%93%b4-%eb%8a%91%eb%8c%80%ea%b0%80-%ea%b0%80%ec%9e%a5-%ec%a2%8b%ec%95%84%ed%95%98%eb%8a%94-%ec%84%b1%ea%b2%bd-%ea%b5%ac%ec%a0%88%ec%9d%80-%eb%8b%a4%ec%9d%8c/ 4 Pena de muerte para asesinos ya: En EEUU un hombre mata cobardemente a un niño de 6 años por ser musulman, lo mata de 26 puñaladas. https://144k.xyz/2023/10/16/pena-de-muerte-para-asesinos-ya-en-eeuu-un-hombre-mata-cobardemente-a-un-nino-de-6-anos-por-ser-musulman-de-26-punaladas/ 5 Matteo 28:6 «Eccolo, non è risorto», L’Impero Romano profanò il sabato con la scusa che Gesù era risorto di domenica, il che non è vero. https://ellameencontrara.com/2023/11/04/matteo-286-eccolo-non-e-risorto-limpero-romano-profano-il-sabato-con-la-scusa-che-gesu-era-risorto-di-domenica-il-che-non-e-vero/ 6 Estos son pues los que se oponen a la pena de muerte para violadores, secuestradores, extorsionadores y otras lacras sociales; es que se les parecen, pues estos charlatanes estafan, engañan, roban con esos engaños, etc. – Mentiras romanas en la Biblia creada por los religiosos romanos para justificar su idolatría, blasfemias de las que nacen frases como: «A Dios toda súplica, Jesucristo mediante». https://ntiend.me/2023/08/27/mentiras-romanas-en-la-biblia-creada-por-los-religiosos-romanos-para-justificar-su-idolatria-blasfemias-de-las-que-nacen-frases-como-a-dios-toda-suplica-jesucristo-mediante/ 7 El Diablo no tiene derecho a atribuirle a sus enemigos sus propias características │ Jesús tenía el cabello corto: El engaño mundial va mucho más allá de lo tocante a la apariencia física de Jesús https://ntiend.me/2023/06/09/jesus-tenia-el-pelo-corto-el-engano-mundial-va-mucho-mas-alla-de-lo-tocante-a-la-apariencia-de-jesus/ 8 Somos más que ganadores con Yahvé, nuestro Padre, a nuestro favor. (Salmos 118:6-20) https://ellameencontrara.com/2023/06/28/somos-mas-que-ganadores-con-yahve-nuestro-padre-a-nuestro-favor-salmos-1186-20/ 9 Porque yo amo a la joven y bella Luz Victoria, yo me enfrento a la muerte, su enemiga, esa horrible enemiga suya que a veces se viste de vieja bruja calavérica, la odio como se odia a los enemigos: «Aléjate de ella, monstruo infernal!» https://ellameencontrara.com/2023/09/11/porque-yo-amo-a-la-joven-y-bella-luz-victoria-yo-me-enfrento-a-la-muerte-su-enemiga-esa-horrible-enemiga-suya-que-a-veces-se-viste-de-vieja-bruja-calaverica-la-odio-como-se-odia-a-los-enemigos/ 10 ¿Por qué hay contradicciones en la Biblia?, la mafia religiosa que defiende la Biblia, sea católica o sea protestante, se ha puesto de acuerdo para llamar a estas contradicciones “aparentes” contradicciones, en mis publicaciones y videos vengo sustentanto que no son aparentes, y la respuesta a la pregunta es una: El imperio romano falsificó el verdadero evangelio que persiguió y nunca se convirtió a ese evangelio. https://ntiend.me/2023/07/29/por-que-hay-contradicciones-en-la-biblia-la-mafia-religiosa-que-defiende-la-biblia-sea-catolica-o-sea-protestante-se-ha-puesto-de-acuerdo-para-llamar-a-estas-contradicciones-aparentes-co/ 11 De todo un poco: reencarnación, profecías en la Biblia que son judías, el juicio final para separar el trigo de la paja. https://ntiend.me/2023/05/22/de-todo-un-poco-reencarnacion-profecias-en-la-biblia-que-son-judias-el-juicio-final-para-separar-el-trigo-de-la-paja/ 12 Matteo 24:26 Se dunque vi dicono: “Eccolo, è nel deserto”, non v’andate; “eccolo, è nelle stanze interne”, non lo credete; 27 infatti, come il lampo esce da levante e si vede fino a ponente, cosí sarà la venuta del Figlio dell’uomo. 28 Dovunque sarà il cadavere, lí si raduneranno le aquile. https://gabriels.work/2023/10/09/el-testigo/ 13 Błąd polegający na ignorowaniu tego, kim byłeś i pomaganiu ci. Dla niekochanej wiedźmy. https://144k.xyz/2023/12/09/blad-polegajacy-na-ignorowaniu-tego-kim-byles-i-pomaganiu-ci-dla-niekochanej-wiedzmy/ 14 La traición de Judas es un invento con el que Roma traicionó a millones, esto no saldrá en TV, sus películas se basan en la mentira. 144Z.XYZ https://144k.xyz/2023/09/26/la-traicion-de-judas-es-un-invento-con-el-que-roma-traiciono-a-millones-esto-no-saldra-en-tv-sus-peliculas-se-basan-en-la-mentira-144z-xyz/ 15 Debatir de religión con gente que asegura que un libro lleno de falsedades es la referencia, no tiene sentido. Sería un tema personal de no ser porque ves a muchos gobiernos jurando por la Biblia, jurando por mentiras. ¿No sirven así a los intereses del Vaticano?. https://144k.xyz/2023/10/17/debatir-de-religion-con-gente-que-asegura-que-un-libro-lleno-de-falsedades-es-la-referencia-no-tiene-sentido-seria-un-tema-personal-de-no-ser-porque-ves-a-muchos-gobiernos-jurando-por-la-biblia-jur/ 16 Matan a diez trabajadores de la mineria «La poderosa», ¿Que le caiga a los asesinos todo el peso de la ley?, ¿Cuantos gramos pesa esa ley?, veo que los criminales no la respetan. https://ntiend.me/2023/12/05/matan-a-diez-trabajadores-de-la-mineria-la-poderosa-que-le-caiga-a-los-asesinos-todo-el-peso-de-la-ley-cuantos-gramos-pesa-esa-ley-veo-que-los-criminales-no-la-respetan/ 17 About / Acerca de https://gabriels.work/about/ 18 Sobre las mentiras en la Biblia que yo denuncio, el descubrimiento de estas mentiras no ha sido de la noche a la mañana, a través de lectura y razonamiento las vengo descubriendo desde mediados de 2017, aquí cito un ejemplo: https://ntiend.me/2023/07/22/sobre-las-mentiras-en-la-biblia-que-yo-denuncio-el-descubrimiento-de-estas-mentiras-no-ha-sido-de-la-noche-a-la-manana-a-traves-de-lectura-y-razonamiento-las-vengo-descubriendo-desde-mediados-de-201/ 19 Para mayor evidencia de que esto es por justicia, abajo el video del 2020 en el cual yo ya hablaba de que busco justicia para mi causa, por ser una causa justa, y de paso, justicia para todas las personas justas, personas que tienen derecho a no ser engañadas en algo tan serio como los asuntos de Dios, como fuí engañado yo https://ellameencontrara.com/2024/01/20/para-mayor-evidencia-de-que-esto-es-por-justicia-abajo-el-video-del-2020-en-el-cual-yo-ya-hablaba-de-que-busco-justicia-para-mi-causa-por-ser-una-causa-justa-y-de-paso-justicia-para-todas-las-pers/ 20 La reunión de los falsos profetas pone en evidencia su complicidad en los engaños que hacen en contra miles de millones de personas. https://144k.xyz/2024/01/16/la-reunion-de-los-falsos-profetas-pone-en-evidencia-su-complicidad-en-los-enganos-que-hacen-en-contra-miles-de-millones-de-personas/ 21 
# 
1 Не думайте, что раз я отрицаю учение о «любви к врагам» и многие другие учения Нового Завета Библии, то это значит, что я защищаю все тексты Ветхого Завета Библии https://afavordelajusticiapropiadelosjustos.blogspot.com/2024/01/blog-post_15.html 2 Juzgar al mundo con justicia no implica amar a todos en el mundo sino solo a los justos, y eso hace Dios por medio de los santos. https://myvideosvsothers.blogspot.com/2023/05/juzgar-al-mundo-con-justicia-no-implica.html 3 Fue curioso ver al Diablo sentirse inteligente al ser aplaudido por sus inferiores. https://afavordelajusticiapropiadelosjustos.blogspot.com/2023/04/fue-curioso-ver-al-diablo-sentirse.html 4 El amor a los amigos y a los enemigos es un disparate, es una locura: Siempre existe alguién a quién vale la pena ayudar, en perjuicio de alguien malvado que quiere dañarlo, es absurdo pretender estar a favor de todos. https://ufo-100-10-1.blogspot.com/2023/10/el-amor-los-amigos-y-los-enemigos-es-un.html 5 La caída de la maceta: Más alto subió Babilonia más se creyó invencible, pero luego fue soltada como una maceta por el mismo que con odio la levantó para ese propósito: para que en su caída se haga añicos. https://haciendojoda.blogspot.com/2023/07/mas-alto-subio-babilonia-mas-se-creyo.html 6 Así está sucediendo alrededor de la delincuencia, alrededor de esos parásitos que no trabajan sino que extorsionan, para otros grupos parásitarios… https://enverdadenjusticia.blogspot.com/2023/05/asi-esta-sucediendo-alrededor-de-la.html 7 A propósito de esa gente que usa a Dios como pretexto para lucrar engañando a la gente y también para oponerse a la pena de muerte: el 31 de Agosto de 2022… https://tiempoportresymedio.blogspot.com/2023/02/a-proposito-de-esa-gente-que-usa-dios.html 8 La muerte me desea pero no para mi bien, yo la rechazo, es fea y malvada. https://perlepersonechenonsonozombie.blogspot.com/2023/07/la-muerte-me-desea-pero-no-para-mi-bien.html 9 Yo no escuché ninguna voz en el cielo, pero por medio de los acontecimientos Jehová me ha dicho: «Gabriel, tú eres mi hijo, yo te he engendrado hoy» https://haciendojoda.blogspot.com/2023/07/yo-no-escuche-ninguna-voz-en-el-cielo.html 10 Y no contaminaréis la tierra donde estuviereis; porque esta sangre amancillará la tierra, y la tierra no será expiada de la sangre que fue derramada en ella, sino por la sangre del que la derramó. https://midioslogico.blogspot.com/2023/08/y-no-contaminareis-la-tierra-donde.html 11 Hola Pin Head, ¿Las agujas en tu cerebro te hicieron olvidar tus crímenes?, yo te los recuerdo y te condenaré por tus crímenes. Pin Head, tú no puedes invocar el infierno, solo puedes hacer cosas para merecerlo. Pin Head, has hecho cosas para merecer el infierno, por eso tú allá irás. https://elovni01.blogspot.com/2023/02/pin-head-tu-no-puedes-invocar-el.html 12 Juego de ajedrez: El sacrificio de algunas de mi fichas blancas fue necesario para asegurar la victoria https://ufo-100-10-1.blogspot.com/2023/04/juego-de-ajedrez-el-sacrificio-de.html 13 El emperador Nerón era «moderno» o «versatil» https://el-anti-caballo-de-troya.blogspot.com/2023/04/el-emperador-neron-era-moderno-o.html 14 Zeus añade palabras arrogantes: «Mi palabra en Mateo 15:11, Apocalipsis 1:8 y Hebreos 1:6 pesan más que las palabras de Yahvé.» https://entroenella.blogspot.com/2023/10/zeus-anade-palabras-arrogantes-mi.html 15 Quiero enterarme de los mensajes de Dios, «¿De cual dios?, si es el dios de los romanos pregúntale al Papa, pero si es del Dios que lo creó, lee esta publicación.» https://videos-serie-fr.blogspot.com/2023/03/quiero-enterarme-de-los-mensajes-de.html 16 The allied UFOs are the ones media that preach the true gospel, the hostile UFOs are the ones media that preach lies about God https://entroenella.blogspot.com/2023/01/the-allied-ufos-are-ones-media-that.html 17 Vayan a cargar su cruz, prediquen con el ejemplo hijos del Diablo, demonios con sotana, aunque vayan y lo hagán, yo no seguiré sus pasos, me quedaré observando su final como los incrédulos de sus cuentos. https://cielo-vs-tierra2.blogspot.com/2023/12/spidernet.html 18 ¿A cual dios voz estás predicando che Pancho? https://midioslogico.blogspot.com/2023/02/a-cual-dios-voz-estas-predicando-che.html 19 Los imbéciles son más fáciles de engañar por eso a menor inteligencia de un pueblo, mayor es el lucro allí de los falsos profetas. https://enverdadenjusticia.blogspot.com/2023/09/los-imbeciles-son-mas-faciles-de.html 20 Away from the wicked woman, I will go with the righteous woman, the righteous woman will find me. https://shewillfindme.blogspot.com/2023/12/away-from-wicked-woman-i-will-go-with.html 21 
THE UFOS ARE FOR THE 144K – THIS WON’T BE AIRED ON TV AS THEY DO BUSINESS WITH DECEIT https://youtu.be/GIU5Iotfv40
IF JESUS HAS SHORT HAIR, WHO IS THE MAN ON THE CROSS?. https://youtu.be/TqcDi2gKdhA
The last enemy to be destroyed is death. The Gospel of Thomas 1, Isaiah 25:8 – Death is an enemy. https://youtu.be/B7TnKMYB1ZU
هر شک را سانسور می کند به این دلیل است که نمی تواند پاسخی را حفظ کند. دیدگاه جالبی است. پیامبر دروغین خواهان شهرت است؛ پیامبر حقیقی خواهان عدالت است. عباراتی علیه خدمت اجباری سربازی و علیه بتپرستی , BAC 49 4 63[6] , 0051 » │ Persian │ #TINBIGX
من ملحد نیستم، اگر به خدا اعتماد نمی کردم، با شیطان با اعتماد به حمایت الهی او روبرو نمی شدم (زبان ویدیویی: اسپانیایی) https://youtu.be/Df38Wb1SyA8
مقدسین تناسخ می یابند تا داوری کنند، همانطور که تا زمان مرگ در زندگی قبلی خود به خدا وفادار بودند. (زبان ویدیویی: اسپانیایی) https://youtu.be/e-f_UiTKFx8
1 아담이 자라면서 하와는 어떻게 젊음을 유지할 수 있었을까요? https://shewillfind.me/2025/04/22/%ec%95%84%eb%8b%b4%ec%9d%b4-%ec%9e%90%eb%9d%bc%eb%a9%b4%ec%84%9c-%ed%95%98%ec%99%80%eb%8a%94-%ec%96%b4%eb%96%bb%ea%b2%8c-%ec%a0%8a%ec%9d%8c%ec%9d%84-%ec%9c%a0%ec%a7%80%ed%95%a0-%ec%88%98-%ec%9e%88/ 2 Liste de titres en français, de plus de 1260 vidéos dans plus de dix langues. https://bestiadn.com/2024/10/25/liste-de-titres-en-francais-de-plus-de-1260-videos-dans-plus-de-dix-langues/ 3 Imagina que unas moscas se posan en los alimentos que preparaste para tus seres queridos diciendo: Prepararon este alimento para nosotros , así son esos monstruos pedófilos violadores de niños cuando dicen que Jesús murió para el perdón de sus pecados. https://144k.xyz/2024/08/05/imagina-que-unas-moscas-se-posas-en-los-alimentos-que-preparaste-para-tus-seres-queridos-diciendo-prepararon-este-alimento-para-nosotros-asi-son-esos-monstruos-pedofilos-violadores-de-ninos-cuan/ 4 There are people who want the truth and deserve to know it, if this seemed valuable information to you, create your videos, create your blogs, nothing here that I create has copyright, you can translate, disseminate, even improve. https://gabriels.work/2023/09/25/there-are-people-who-want-the-truth-and-deserve-to-know-it-if-this-seemed-valuable-information-to-you-create-your-videos-create-your-blogs-nothing-here-that-i-create-has-copyright-you-can-transla/ 5 Las Siete Palabras https://ellameencontrara.com/los-principales-videos-que-he-subido-a-youtube-relacionados-con-la-denuncia-de-este-fraude-global/ src=»https://itwillbedotme.wordpress.com/wp-content/uploads/2025/05/idi24-death-penalty-for-kidnappers.jpg» />
«امپراتوری روم، بحیرا، محمد، عیسی و آزار یهودیت. پیام معرفی: ببینید آنهایی که با وجود شکنجه شدن توسط شاه آنتیوخوس چهارم اپیفانس، پادشاه زئوس پرست، از خوردن گوشت خوک خودداری کردند، به چه اعتقاد داشتند. ببینید چگونه الازار سالخورده به همراه هفت برادر و مادرشان به دلیل امتناع از خوردن گوشت خوک توسط آنتیوخوس پادشاه یونان به قتل رسیدند. آیا خدا به اندازه کافی ظالم بود که قانونی را که خودش وضع کرده بود که به موجب آن آن یهودیان وفادار جان خود را با ایمان تقدیم می کردند تا از طریق آن قربانی زندگی ابدی را دریافت کنند، لغو کرد؟ خدا ظالم نیست، اگر خدا ظالم بود خدا بهترین نبود. خدا دوست بدکاران نیست، اگر خدا دوست بدکاران بود خدا ظالم بود و بخشی از مشکل بود نه حلال. کسانی که آن شریعت را لغو کردند، نه عیسی بودند و نه شاگردان او. آنها رومی هایی بودند که خدایان یکسانی با یونانیان داشتند: مشتری (زئوس) کوپید (اروس)، مینروا (آتنا)، نپتون (پوزیدون)، رومی ها و یونانی ها هر دو از گوشت خوک و غذاهای دریایی لذت می بردند، اما یهودیان وفادار این غذاها را رد می کردند. 2 مکابیان 7:1 هفت برادر و مادرشان دستگیر شدند. پادشاه می خواست با ضرب و شتم تازیانه و گاو آنها را مجبور به خوردن گوشت خوک کند که قانوناً آن را ممنوع کرده بود. 2 یکی از آنها به نیابت از همه برادران صحبت کرد و گفت: «چه میخواهید با سؤال کردن از ما بدانید؟ ما به جای زیر پا گذاشتن قوانین اجدادمان حاضریم بمیریم.» ۸ او به زبان مادری خود پاسخ داد: «گوشت خوک نخواهم خورد!» پس او نیز مورد عذاب قرار گرفت. 9اما در حالی که نفسهای آخر خود را می کشید گفت: تو ای جنایتکار، زندگی کنونی ما را بگیر. اما خدا ما را که برای قوانین او مردیم را به زندگی ابدی زنده خواهد کرد. پیام: تولد و مرگ وحش چهارم. اتحاد یونان و روم توسط همین خدایان. امپراتوری سلوکیان از ایمان به انجیل دجال برحذر باشید (مژده برای ناصالحان، هر چند نادرست) اگر می خواهید خود را از فریب دشمن عدالت نجات دهید، این را در نظر بگیرید: برای رد انجیل دروغین روم، بپذیرید که اگر عیسی عادل بود، پس دشمنان خود را دوست نداشت، و اگر منافق نبود، محبت دشمنان را موعظه نکرد، زیرا آنچه را که انجام نداده بود، موعظه نکرد: امثال 29:27 عادل از ناعادل متنفر است، و عادل از عادل متنفر است. این بخشی از انجیل است که توسط رومیان برای کتاب مقدس جعل شده است: اول پطرس 3:18 زیرا مسیح یک بار برای گناهان مرد، فقط برای ظالمان، تا ما را به خدا برساند. حالا به این نگاه کنید که این تهمت را رد می کند: مزمور 118:20 این است دروازه خداوند. صالحان در آنجا وارد خواهند شد. 21 من از تو سپاسگزار خواهم بود زیرا مرا شنیدی و نجاتم دادی. ۲۲ سنگی که سازندگان آن را رد کردند به سنگ بنا تبدیل شده است. عیسی در تمثیلی که مرگ و بازگشت او را پیش بینی می کند، دشمنان خود را نفرین می کند: لوقا 20:14 اما چون اجاره داران تاکستان آن را دیدند، در میان خود استدلال کردند و گفتند: این وارث است. بیایید او را بکشیم تا میراث از آن ما شود. 15 پس او را از تاکستان بیرون کردند و کشتند. پس صاحب تاکستان با آنها چه خواهد کرد؟ 16او خواهد آمد و این اجاره نشینان را هلاک خواهد کرد و تاکستان را به دیگران خواهد داد. وقتی این را شنیدند، گفتند: «مسلماً نه!» 17امّا عیسی به آنها نگریست و گفت: «پس این چیست که نوشته شده است که سنگی که سازندگان آن را رد کردند، سنگ بنا شده است؟» او از این سنگ، سنگ کابوس پادشاه بابل گفت: دانیال 2:31 ای پادشاه، چون تماشا میکردی، اینک تمثالی بزرگ در برابر تو ایستاده بود، تمثالی بسیار بزرگ که جلال آن بسیار عالی بود. ظاهرش وحشتناک بود 32 سر تمثال طلای مرغوب، سینهها و بازوهایش از نقره، شکم و رانهایش از برنز، 33 ساقهای آن از آهن، و پاهای آن بخشی از آهن و قسمتی از گل بود. 34همانطور که شما تماشا میکردید، سنگی بدون دست بریده شد، و او مجسمه را بر پاهای آن از آهن و گل کوبید و آنها را تکه تکه کرد. 35 آنگاه آهن و گل و برنز و نقره و طلا تکه تکه شد و مانند کاه خرمنهای تابستانی شد. باد آنها را با خود برد و اثری از آنها باقی نگذاشت. اما سنگی که به تصویر برخورد کرد تبدیل به یک کوه بزرگ شد و تمام زمین را پر کرد. جانور چهارم اتحاد رهبران همه ادیان دروغین است که با تقلب محکوم شده رومی دوست هستند. مسیحیت و اسلام بر جهان تسلط دارند، اکثر دولت ها یا به قرآن یا انجیل سوگند یاد می کنند، به همین دلیل ساده، حتی اگر دولت ها آن را انکار کنند، آنها حکومت های مذهبی هستند که در پشت آن کتاب هایی که به آن سوگند یاد کرده اند، تسلیم مقامات مذهبی می شوند. در اینجا من تأثیر روم بر جزمات این ادیان را به شما نشان خواهم داد و این که چقدر با جزمات مذهبی که روم مورد آزار و اذیت قرار داشت فاصله دارد. علاوه بر این، آنچه من به شما نشان خواهم داد بخشی از دینی نیست که امروزه به نام یهودیت شناخته می شود. و اگر برادری رهبران یهودیت، مسیحیت و اسلام را به اینها اضافه کنیم، عناصر کافی برای اشاره به روم به عنوان خالق جزمات این ادیان وجود دارد و اینکه آخرین دین ذکر شده با یهودیت مورد آزار و اذیت روم یکسان نیست. بله، من می گویم که روم مسیحیت را آفرید و یهودیتی متفاوت از یهودیت فعلی را مورد آزار و اذیت قرار داد، رهبران وفادار یهودیت مشروع هرگز با انتشار دهندگان آموزه های بت پرستانه آغوش برادرانه نخواهند پذیرفت. بدیهی است که من مسیحی نیستم، پس چرا برای حمایت از آنچه می گویم، قطعاتی از کتاب مقدس نقل می کنم؟ از آنجا که همه چیز در کتاب مقدس منحصراً به مسیحیت تعلق ندارد، بخشی از محتوای آن محتوای دین راه عدالت است که توسط امپراتوری روم به دلیل مخالفت با ایده آل روم برای ساختن «همه راه ها به روم منتهی می شود (یعنی این راه ها به نفع امپراتوری ها منتهی می شود) مورد آزار و اذیت امپراتوری روم قرار گرفت، به همین دلیل است که من برای حمایت از گفته های خود، چند قسمت از کتاب مقدس را برمی دارم. دانیال 2:40 و پادشاهی چهارم مانند آهن قوی خواهد بود. و همانطور که آهن همه چیز را می شکند و می شکند، پس همه چیز را می شکند و خرد می کند. 41 و آنچه از پاها و انگشتان پا دیدی، بخشی از گل سفالگری و بخشی از آهن، پادشاهی تقسیم خواهد شد. و در آن مقداری از استحکام آهن خواهد بود، چنانکه دیدی آهن با گل مخلوط شده است. 42 و چون انگشتان پاها قسمتی از آهن و قسمتی از گل بود، پادشاهی قسمتی محکم و قسمتی شکسته خواهد شد. 43 همانطور که دیدی آهن با گل مخلوط شده است، آنها با اتحادهای انسانی مخلوط خواهند شد. اما آنها نباید به یکدیگر بچسبند، حتی همانطور که آهن با گل مخلوط نشده است. 44 و در ایام این پادشاهان، خدای آسمان پادشاهی را برپا خواهد کرد که هرگز نابود نخواهد شد، و این پادشاهی به قوم دیگری واگذار نخواهد شد. تکه تکه خواهد شد و همه این پادشاهی ها را نابود خواهد کرد، اما تا ابد باقی خواهد ماند. پادشاهی چهارم، پادشاهی ادیان دروغین است. به همین دلیل است که پاپ ها در واتیکان توسط مقامات کشورهایی مانند ایالات متحده تجلیل می شوند. کشور پیشرو در جهان ایالات متحده نیست، پرچم ایالات متحده نیست که در میادین اصلی پایتخت های کشورهای مختلف آمریکای لاتین به اهتزاز در می آید، پرچم واتیکان است که در اهتزاز است. پاپ ها با رهبران دیگر ادیان مسلط ملاقات می کنند، چیزی که نمی توان بین پیامبران و پیامبران دروغین تصور کرد. اما بین پیامبران دروغین چنین اتحادهایی امکان پذیر است. سنگ بنای عدالت است. رومی ها نه تنها این واقعیت را نادیده گرفتند که او فقط یک مرد بود، بلکه این واقعیت را نیز نادیده گرفتند که او شایسته ازدواج با یک زن بود: اول قرنتیان 11:7 زن جلال مرد است. آنها به عیسی موعظه می شدند که برای خود همسری نمی جوید، گویی مانند کاهنان رومی است که تجرد را دوست داشتند و تصویر مشتری (زئوس) را می پرستیدند. در واقع تصویر زئوس را تصویر عیسی می نامند. رومیان نه تنها جزئیات شخصیت عیسی، بلکه جزئیات ایمان و اهداف شخصی و جمعی او را نیز جعل کردند. حتی در برخی از متون منسوب به موسی و پیامبران نیز تقلب و کتمان اطلاعات در کتاب مقدس دیده می شود. اعتماد به اینکه رومیان صادقانه پیامهای موسی و پیامبران قبل از عیسی را موعظه میکردند و تنها برای انکار آن با برخی دروغهای رومی در عهد جدید کتاب مقدس، اشتباه بود، زیرا رد کردن آن بسیار آسان است. در عهد عتیق نیز تناقضاتی وجود دارد که نمونه هایی را ذکر می کنم: ختنه به عنوان یک مناسک مذهبی شبیه به خود تازی زدن به عنوان یک مراسم مذهبی است. من نمیتوانم آنچه را که خداوند از جانب خودش گفته است بپذیرم: پوست خود را به عنوان بخشی از یک مراسم مذهبی بریدگی ایجاد نکنید. و از طرف دیگر دستور ختنه را داد که شامل بریدگی در پوست برای برداشتن پوست ختنه گاه است. لاویان 19:28 هیچ گونه بریدگی روی سر خود ایجاد نکنند، لبه های ریش خود را نتراشند، و در گوشت خود هیچ قلمه ای ایجاد نکنند. در تضاد با پیدایش 17:11 آنها باید گوشت پوست ختنه گاه خود را ختنه کنند. این نشانه عهد بین ما خواهد بود. مشاهده کنید که پیامبران دروغین چگونه خود تازیانه می زدند، اعمالی که هم در کاتولیک و هم در اسلام می توانیم پیدا کنیم. اول پادشاهان 18:25 سپس ایلیا به انبیای بعل گفت: برای خود یک گاو انتخاب کنید… 27 ظهر، ایلیا آنها را مسخره کرد. 28 با صدای بلند فریاد زدند و طبق عادت خود با چاقو و نیزه بریدند تا خون بر آنها جاری شد. 29 و چون ظهر گذشت، تا زمان قربانی فریاد زدند، اما صدایی شنیده نشد، کسی جواب نداد و کسی گوش نداد. بستن سر تا چند دهه پیش برای همه کشیشهای کاتولیک رایج بود، اما پرستش بتهایی با اشکال مختلف، مواد مختلف و نامهای مختلف هنوز رایج است. فرقی نمیکند که بتهای خود را چه نامی گذاشتهاند، آنها همچنان بت هستند: لاویان 26: 1 میگوید: «برای خود بتها یا مجسمههای حکاکی شده نسازی، و هیچ بنای مقدسی برپا نکن، و در زمین خود سنگهای رنگآمیزی برای پرستش آنها برپا نکن، زیرا من یهوه خدای تو هستم.» عشق خدا. حزقیال 33 نشان می دهد که خدا شریران را دوست دارد: حزقیال 33:11 خداوند یهوه میگوید: «من زنده هستم، از مرگ شریر لذت نمیبرم، بلکه شریر از راه خود برگشته و زنده میماند. برگرد، از راه های پلید خود برگرد. ای خاندان اسرائیل چرا خواهید مرد؟ اما مزمور 5 نشان می دهد که خدا از شریر متنفر است: مزامیر 5:4 زیرا تو خدایی نیستی که از شرارت خشنود می شوی. هیچ شخص شروری در نزدیکی شما ساکن نخواهد شد. 5 احمقها در مقابل چشمان شما نمی ایستند. شما از همه گناهکاران بیزارید. 6 دروغگویان را هلاک خواهی کرد. خداوند از مرد خونخوار و فریبکار متنفر خواهد بود. مجازات اعدام برای قاتلان: در پیدایش 4:15، خدا با محافظت از قاتل، با چشم در برابر چشم و زندگی در برابر یک زندگی مخالف است. قابیل. پیدایش 4:15 اما خداوند به قابیل گفت: «»هر که تو را بکشد هفت برابر مجازات خواهد شد.»» سپس خداوند علامتی بر قابیل گذاشت تا کسی که او را پیدا کند او را نکشد. اما در اعداد 35:33 خداوند برای قاتلی مانند قابیل حکم اعدام صادر می کند: اعداد 35:33 زمینی را که در آن هستید نجس نکنید، زیرا خون زمین را نجس میکند و با خونی که بر آن ریخته میشود هیچ تسکینی برای زمین نمیتوان کرد، مگر با خون کسی که آن را ریخت. همچنین اشتباه است اگر اعتماد کنیم که پیامهای انجیلهای به اصطلاح «آخرین» واقعاً «انجیلهای ممنوع شده توسط روم» هستند. بهترین دلیل این است که همان تعصبات نادرست هم در کتاب مقدس و هم در این اناجیل آخرالزمان یافت می شود، برای مثال: به عنوان توهین به یهودیانی که به دلیل احترام به قانونی که آنها را از خوردن گوشت خوک منع می کرد، کشته شدند. در عهد جدید دروغین، مصرف گوشت خوک مجاز است (متی 15:11، اول تیموتائوس 4:2-6): متی 15:11 میگوید: «آنچه که به دهان میرود انسان را نجس نمیکند، بلکه آنچه از دهان بیرون میآید انسان را نجس میکند.» شما همان پیام را در یکی از اناجیل که در کتاب مقدس نیست خواهید یافت: انجیل توماس 14: هنگامی که وارد هر کشوری می شوید و در حومه آن سفر می کنید، اگر مورد استقبال قرار گرفتید، هر چه به شما پیشنهاد می شود بخورید. آنچه به دهانت می رود تو را نجس نمی کند، اما آنچه از دهانت بیرون می آید تو را نجس می کند. این آیات کتاب مقدس نیز همان چیزی است که متی 15:11 نشان می دهد. رومیان 14:14 من می دانم و در خداوند عیسی متقاعد شده ام که هیچ چیز به خودی خود نجس نیست. اما برای کسی که چیزی را نجس میداند، برای او نجس است. تیطس 1: 15 برای پاکان همه چیز پاک است، اما برای آنها که نجس و بی ایمان هستند هیچ چیز پاک نیست. اما هم ذهن و هم وجدان آنها آلوده است. همه چیز وحشتناک است زیرا روم با حیله گری یک مار عمل کرد، فریب در مکاشفه های واقعی مانند هشدار علیه تجرد گنجانده شده است: اول تیموتائوس 4: 2 به دلیل ریاکاری دروغگویان که وجدان خود را با آهن سوزان داغ کرده اند، 3 ازدواج را منع می کنند و مردم را به پرهیز از غذاهایی که خدا آفریده است برای کسانی که ایمان دارند و حقیقت را می شناسند با شکرگزاری آفریده است. 4زیرا هر چیزی که خدا آفریده نیکو است و هیچ چیز را رد نمیشود اگر با شکرگزاری پذیرفته شود، 5 زیرا با کلام خدا و دعا تقدیس میشود. ببینید آنهایی که با وجود شکنجه شدن توسط شاه آنتیوخوس چهارم اپیفانس، پادشاه زئوس پرست، از خوردن گوشت خوک خودداری کردند، به چه اعتقاد داشتند. ببینید چگونه الازار سالخورده به همراه هفت برادر و مادرشان به دلیل امتناع از خوردن گوشت خوک توسط آنتیوخوس پادشاه یونان به قتل رسیدند. آیا خدا به اندازه کافی ظالم بود که قانونی را که خودش وضع کرده بود که به موجب آن آن یهودیان وفادار جان خود را با ایمان تقدیم می کردند تا از طریق آن قربانی زندگی ابدی را دریافت کنند، لغو کرد؟ کسانی که آن شریعت را لغو کردند، نه عیسی بودند و نه شاگردان او. آنها رومی هایی بودند که خدایان یکسانی با یونانیان داشتند: مشتری (زئوس) کوپید (اروس)، مینروا (آتنا)، نپتون (پوزیدون)، رومی ها و یونانی ها هر دو از گوشت خوک و غذاهای دریایی لذت می بردند، اما یهودیان وفادار این غذاها را رد می کردند. https://youtu.be/wXVR_bTj79Q https://youtu.be/g4vqEE3UM-M بیایید در مورد پادشاهی که زئوس را می پرستید صحبت کنیم: آنتیوخوس چهارم اپیفانس از سال 175 قبل از میلاد تا زمان مرگش در سال 164 قبل از میلاد پادشاه امپراتوری سلوکیان بود. نام او در یونان باستان Αντίοχος Επιφανής به معنای «خدای آشکار» بود. دوم مکابیان 6: 1 پس از مدتی پادشاه بزرگی را از آتن فرستاد تا یهودیان را وادار کند تا قوانین نیاکان خود را زیر پا بگذارند و به گونهای زندگی کنند که برخلاف قوانین خدا باشد، 2 تا معبد اورشلیم را هتک حرمت کرده و آن را به زئوس المپیاد تقدیم کند و معبد را که زئوس در کوه ژری درخواست کرده بود، وقف کند. دوم مکابیان 6:18 آنها می خواستند العازار، یکی از معلمان اعظم شریعت، مردی کهنسال و ظاهری نجیب را مجبور کنند با دهان باز کردن گوشت خوک بخورد. 19 اما او مرگ شرافتمندانه را بر زندگی ناپسند ترجیح داد و با کمال میل به محل اعدام رفت. 2 مکابیان 7:1 هفت برادر و مادرشان دستگیر شدند. پادشاه می خواست با ضرب و شتم تازیانه و گاو آنها را مجبور به خوردن گوشت خوک کند که قانوناً آن را ممنوع کرده بود. 2 یکی از آنها به نیابت از همه برادران صحبت کرد و گفت: «چه میخواهید با سؤال کردن از ما بدانید؟ ما به جای زیر پا گذاشتن قوانین اجدادمان حاضریم بمیریم.» دوم مکابیان 7:6 «خداوند خداوند ناظر است و بر ما دلسوزی دارد. این همان چیزی است که موسی در سرود خود هنگامی که مردم را به خاطر بی وفایی آنها سرزنش کرد چنین گفت: «»خداوند بر بندگان خود رحم خواهد کرد. 7 پس اولی مرد. سپس دومی را نزد جلاد بردند و بعد از اینکه پوست سرش را زدند از او پرسیدند چیزی می خوری تا بدنت تکه تکه نشود؟ ۸ او به زبان مادری خود پاسخ داد: «نه!» پس او نیز مورد عذاب قرار گرفت. 9اما در حالی که نفسهای آخر خود را می کشید گفت: تو ای جنایتکار، زندگی کنونی ما را بگیر. اما خدا ما را که برای قوانین او مردیم را به زندگی ابدی زنده خواهد کرد. آواز موسی سرود عشق به دوستان و نفرت از دشمنان است. سرود بخشش برای دشمنان دوستان خدا نیست. معلوم می شود که سرنخی در مکاشفه وجود دارد که نشان می دهد عیسی همان پیام را دارد و بنابراین او عشق به دشمنان را موعظه نکرده است. مکاشفه 15:3 و سرود موسی بنده خدا و سرود بره را می سرایند و می گویند: «ای خداوند، خدای قادر مطلق، اعمال تو بزرگ و شگفت انگیز است. ای پادشاه مقدسین راههای تو عادلانه و راستین است. ای خداوند چه کسی از تو نمی ترسد و نام تو را جلال نمی دهد؟ همانطور که می بینید، با وجود شکنجه های وحشتناکی که در نهایت باعث مرگ آنها شد، آنها ترجیح دادند بمیرند تا خدای خود را ناکام نگذارند. حالا به این جزئیات توجه کنید: دوم مکابیان 6:21 کسانی که در جشنی که قانوناً آن را ممنوع کرده بودند، ریاست می کردند و مدتی بود که آن مرد را می شناختند، او را کناری گرفتند و به او توصیه کردند که گوشتی که خودش آماده کرده و حلال است برای او بیاورد و وانمود کند که گوشت قربانی را همانطور که پادشاه دستور داده بود می خورد. 22 به این ترتیب او از مرگ اجتناب می کرد و آنها به دلیل دوستی قبلی که با او داشتند، با او مهربانانه رفتار می کردند. 23 امّا الازار، که به نحوی عمل میکرد که در خور سن خود، پیری ارجمند و موهای سفیدش بود، که نشان زحمات و تمایز او بود، شیوهای که شایسته رفتار بیعیب او از کودکی، و به ویژه شایسته شریعت مقدسی بود که خدا وضع کرده بود، بر این اساس پاسخ داد: «زندگی مرا فوراً بگیر! 24 در سن من سزاوار تظاهر نیست، نمی خواهم بسیاری از جوانان باور کنند که من الازار در نود سالگی دین بیگانه را پذیرفتم، 25 و به دلیل ریاکاری و عمر کوتاه و کوتاهم باید به واسطه من در گمراهی بیفتند. با این کار پیری خود را رسوا و رسوا می کنم. 26 بعلاوه، حتی اگر اکنون از مجازات مردم بگریزم، نه زنده و نه مرده نمیتوانم از دست خداوند متعال فرار کنم. 27 پس من شجاعانه از این زندگی میروم تا شایستگی پیری خود را ثابت کنم، 28 و مردان جوان را سرمشقی نجیب میگذارم تا ثابت کنم که برای احکام ارجمند و مقدس ما شجاعانه جان خود را از دست خواهم داد.» یونانیان باید با کسانی که تحت شکنجه پذیرفتند گوشت خوک بخورند، «رحمت کنند»، اما وفاداران بدون توجه به شرایط نمیخواستند در برابر خدای خود گناه کنند. به نظر می رسد این پیام در قرآن با سیاست پادشاه آنتیوخوس چهارم اپیفانس دوستی دارد: «اگر شما را شکنجه کنم، باید با خوردن گوشت خوک موافقت کنید، باید رحمت مرا بپذیرید و من از شکنجه شما دست بردارم. اگر خدایتان شما را نهی کرد، فرموده است که اگر شما را شکنجه کردم و مجبور شدید گوشت خوک بخورید، می توانید این کار را انجام دهید و این کار گناهی نیست. قرآن در آیات متعددی خوردن گوشت خوک را به صراحت منع کرده است. یکی از روشن ترین آنها سوره 2 آیه 173 است که می فرماید: او فقط گوشت مرده و خون و گوشت خوک و آنچه را که به نام غیر خدا قربانی شده است برای شما حرام کرده است. ولى هر كه بدون رغبت و افراط به آن مجبور شود گناهى مرتكب نمى شود. همانا خداوند آمرزنده و مهربان است.» (قرآن 2:173) ChatGPT گفت: شخصیت بحیرا در داستان محمد شخصیت جالبی است و مورد بحث و گمانه زنی قرار گرفته است. به گفته برخی منابع اسلامی، بحیره، راهبی مسیحی بود که اعتقاد بر این است که در جوانی با محمد ملاقات کرده است که تأثیری در تفکر مذهبی او بر جای گذاشته است. برخی روایات حاکی از آن است که بحیرا ممکن است با او در مورد جنبههایی از دین مسیحیت صحبت کرده باشد و تأثیر او ممکن است به ایدههایی که محمد بعدها در قرآن بسط داده کمک کرده باشد. وجود بحیرا و ملاقات او با محمد در کودکی موضوعی بحث برانگیز و از نظر تاریخی دشوار است. هیچ مدرک مستقلی خارج از منابع اسلامی وجود ندارد که وجود یا ملاقات بحیرا با محمد را تأیید کند. هیچ سوابق مسیحی یا اسناد تاریخی معاصر زمان محمد وجود ندارد که از بحیرا به عنوان یک راهب مسیحی تأثیرگذار یاد کند. هیچ مدرک باستان شناسی نیز برای تأیید این موضوع یافت نشده است. وجود بحیرا به عنوان یک راهب مسیحی و ملاقات او با محمد به طور مستقل در منابع تاریخی خارج از اسلام مستند نیست. منابع اسلامی این داستان را بیان می کنند، اما هیچ مدرک باستان شناسی یا اسناد تاریخی خارجی برای تأیید آن وجود ندارد. بنابراین، اگرچه شخصیت بحیرا در سنت اسلامی قابل توجه است، اما صحت داستان او همچنان یک سؤال بحث برانگیز و گمانه زنی است. بنابراین من به ChatGPT چیزی شبیه به این گفتم: «اگر من نشان دهم که ادعای B، که توسط گروه 1 دفاع میشود، نادرست است، و سپس ببینم که گروه 2 نیز از ادعای B دفاع میکند، میتوانم هر دو گروه را بیاعتبار کنم.» ChatGPT گفت: نظر شما از این جهت معتبر است که اگر روایتی در ادیان مختلف تکرار شود و بتوان آن را در تأثیرات خارجی یا تاریخی (مانند روم) ردیابی کرد، میتواند سؤالاتی را در مورد صحت یا هدف پشت آن داستانها ایجاد کند. گفتی: در پاراگراف آخر شما موافقم، اما بسیاری از مردم مثلاً پیشگویی های اشعیا 7 را نمی دانند و فقط شنیده اند که «جبرئیل به مریم تولد عیسی را باکره اعلام کرد»، یعنی از این اختلافات اطلاعی ندارند، چیزی نمی دانند، اما معتقدند با هدایت اکثریت، توسط رسانه های جمعی و غیره. من فکر می کنم آنها می توانند انتخاب کنند که چه چیزی را باور کنند و چه چیزی را باور نکنند، اما باید از همه جزئیات مطلع شوند، سپس آنها بهتر تصمیم می گیرند، هدف من این است. [منظورم را اینجا ببینید: به این شباهت داستان ها توجه کنید: کتاب مقدس – به متی 1:21 توجه ویژه داشته باشید «»اینک باکره آبستن شده و پسری خواهد زایید و نام او را عمانوئیل خواهند گذاشت»» (که به معنی «»خدا با ما»» است). در آن پیام میتوانید تلاش رومیها برای پیوند دادن اجباری این روایت به پیشگویی اشعیا را ببینید که هیچ ارتباطی با این واقعه فرضی الهی ندارد، که داستان را کاملاً بیاعتبار میکند. متی 1:18 و تولد عیسی مسیح به این صورت بود: وقتی مادرش مریم به نامزدی یوسف درآمد، قبل از اینکه با هم جمع شوند، او از روح القدس باردار شد. ۱۹ شوهرش یوسف که مردی عادل بود و نمیخواست او را شرمنده کند، تصمیم گرفت پنهانی او را طلاق دهد. 20 در حالی که او در این فکر می کرد، اینک فرشته خداوند در خواب به او ظاهر شد و گفت: «یوسف، پسر داوود، نترس که مریم را به عنوان همسر خود به خانه ببری، زیرا آنچه در او آبستن شده از روح القدس است. ۲۱ او پسری به دنیا خواهد آورد و نام او را عیسی خواهی گذاشت، زیرا او قوم خود را از گناهانشان نجات خواهد داد.» 22 همه اینها برای تحقق آنچه خداوند از طریق نبی گفته بود انجام شد: متی 1:23 اینک، باکره آبستن خواهد شد و پسری خواهد زایید و نام او را عمانوئیل (یعنی خدا با ما) خواهند گذاشت. 24سپس یوسف از خواب بیدار شد و همانطور که فرشته خداوند به او دستور داد عمل کرد و همسرش را گرفت. 25 اما او او را نشناخت تا اینکه اولین پسر خود را به دنیا آورد. و نام خود را عیسی نامید. https://www.biblegateway.com/passage/?search=Mateo%201%3A18-24&version=RVR1960 لوقا 1:26 در ماه ششم، جبرئیل فرشته از جانب خدا به ناصره، شهری در جلیل، فرستاده شد، 27 نزد باکره ای به نام مریم، که با یوسف، از نسل داوود پادشاه، ازدواج کرده بود. 28 فرشته نزد مریم آمد و به او گفت: «شاد باش ای که مورد لطف خدا هستی! خداوند با شماست!» 29 مریم از شنیدن این سخن متحیر شد و تعجب کرد که این سلام چه معنایی دارد. 30 اما فرشته به او گفت: «ای مریم نترس، زیرا خدا به تو لطف داشته است. ۳۱ باردار میشوی و پسری به دنیا میآوری و نام او را عیسی میگذاری. 32 پسرت بزرگ خواهد بود، پسر اعلی. یهوه خدا تخت جدش داود را به او خواهد داد. 33 او بر خاندان یعقوب تا ابد سلطنت خواهد کرد و سلطنت او پایان نخواهد یافت.» 34 مریم به فرشته گفت: «من شوهر ندارم. پس چطور ممکن است این اتفاق برای من بیفتد؟» 35 فرشته در جواب او گفت: «روح القدس بر تو خواهد آمد و قدرت خدای متعال تو را احاطه خواهد کرد. بنابراین فرزندی که به دنیا خواهد آمد، قدوس خواهد بود، پسر خدا.» قرآن: قسمتی از قرآن در سوره 19 (مریم) که در مورد تولد عیسی باکره صحبت می کند: سوره 19:16-22 (ترجمه تقریبی): و در کتاب مریم آمده است، هنگامی که از خانواده خود به مکانی در شرق رفت. و بین خود و آنها پرده ای انداخت. سپس روح خود را به سوی او فرستادیم و به صورت مردی کامل به او رسید. گفت: اگر پرهیزگاری از تو به خدای رحمان پناه می برم. گفت: من فقط فرستاده ای از جانب پروردگارت هستم تا به تو فرزندی پاکیزه عطا کنم. گفت: چگونه پسری خواهم داشت در حالی که مردی به من دست نزده و زن ناپاک نیستم؟ گفت: «همینطور خواهد بود. پروردگارت گفت: این برای من آسان است. و تا آن را نشانه ای برای مردم و رحمتی از جانب خود قرار دهیم. پس او را حامله کرد و با او به مکانی خلوت رفت. https://www.quranv.com/es/19/16 حالا ثابت می کنم که این داستان نادرست است: طبق کتاب مقدس، عیسی از یک باکره متولد شد، اما این با متن پیشگویی در اشعیا 7 در تضاد است. اناجیل آخرالزمان، از جمله انجیل فیلیپ، نیز این ایده را تداوم می بخشد. با این حال، پیشگویی اشعیا به تولد حزقیا پادشاه اشاره دارد، نه عیسی. حزقیا از زنی به دنیا آمد که در زمان بیان نبوت باکره بود، نه پس از باردار شدن، و نبوت عمانوئیل توسط حزقیا محقق شد، نه عیسی. روم انجیل واقعی را پنهان می کرد و از متون آخرالزمان برای منحرف کردن و مشروعیت بخشیدن به دروغ های بزرگ استفاده می کرد. عیسی پیشگویی های اشعیا در مورد عمانوئیل را برآورده نکرد و کتاب مقدس معنای باکره را در اشعیا 7 به اشتباه تفسیر می کند. اشعیا 7: 14-16: این قسمت از باکره ای نام می برد که پسری به نام عمانوئیل به دنیا می آورد که به معنای «خدا با ماست». این پیشگویی به شاه آحاز داده شده است و اشاره به وضعیت سیاسی فوری، به ویژه نابودی سرزمین دو پادشاه آحاز (پکاه و رزین) دارد. این با زمینه تاریخی و جدول زمانی تولد حزقیا پادشاه همسو است، نه با عیسی. نشان دادن ناهماهنگی روایت: اشعیا 7: 14-16: «»بنابراین خود خداوند به شما نشانه ای خواهد داد: اینک باکره آبستن شده و پسری خواهد آورد و نام او را عمانوئیل خواهد گذاشت. او باید کره و عسل بخورد، تا زمانی که بداند بدی را رد کند و خوب را انتخاب کند. زیرا قبل از اینکه کودک بداند که بدی را رد کند و نیکی را انتخاب کند، سرزمین دو پادشاهی که از آنها می ترسید رها خواهد شد.» این قسمت از باکره ای نام می برد که پسری به نام عمانوئل به دنیا می آورد که به معنای «خدا با ماست». این پیشگویی به شاه آحاز داده شده است و اشاره به وضعیت سیاسی فوری، به ویژه نابودی سرزمین دو پادشاه آحاز (پکاه و رزین) دارد. این با زمینه تاریخی و جدول زمانی تولد حزقیا پادشاه همسو است، نه با عیسی. دوم پادشاهان 15: 29-30: «در ایام فکاه، پادشاه اسرائیل، تیگلاتفالسر، پادشاه آشور آمد و اییون، هابیلبیتماخه، یانوح، قادش، حصور، جلعاد، جلیل و تمامی سرزمین نفتالی را گرفت و آنها را به اسیری به آشور برد. هوشع پسر الهه علیه فکاه بن رملیا توطئه کرد و به او حمله کرد و او را کشت. او در سال بیستم یوتام پسر عزیا جانشین او شد.» این داستان سقوط پکا و رزین را توصیف می کند و پیشگویی اشعیا در مورد ویران شدن سرزمین دو پادشاه را قبل از اینکه کودک (حزقیا) یاد بگیرد که بدی را رد کند و خیر را انتخاب کند، محقق می شود. دوم پادشاهان 18:4-7 او مکانهای بلند را برداشت، ستونهای مقدس را شکست، تیرهای خاکستر را برید و مار برنزی را که موسی ساخته بود، تکه تکه کرد، تا آن زمان بنی اسرائیل برای آن بخور می سوزاندند. نامش را نهوشتان گذاشت. او به یهوه خدای اسرائیل توکل کرد. در میان پادشاهان یهودا قبل یا بعد از او هیچکس مانند او نبود. زیرا او از خداوند پیروی کرد و از او دور نشد، بلکه احکامی را که خداوند به موسی فرمود، نگاه داشت. خداوند با او بود و هر جا که میرفت موفق میشد. او بر پادشاه آشور قیام کرد و به او خدمت نکرد. این اصلاحات حزقیا و وفاداری او به خدا را برجسته میکند و نشان میدهد که «خدا با او بود» و نام عمانوئیل را در متن حزقیا برآورده میکند. اشعیا 7:21-22 و دوم پادشاهان 19:29-31: «و در آن روز واقع خواهد شد که مردی یک گاو و دو گوسفند را برمیخیزد. و او به خاطر شیر فراوان آنها کره خواهد خورد. همانا کسی که در زمین باقی بماند کره و عسل بخورد.» / «و این برای تو نشانه ای خواهد بود ای حزقیا: امسال از آنچه از خود می روید بخوری و در سال دوم آنچه از خود می روید. و در سال سوم بکارید و درو کنید و تاکستان بکارید و از میوه آنها بخورید. و بازماندگان خاندان یهودا که باقی مانده اند، دوباره به پایین ریشه خواهند زد و به سمت بالا میوه خواهند داد. زیرا باقیمانده از اورشلیم بیرون خواهد رفت و بازمانده از کوه صهیون. غیرت یهوه صبایوت این را انجام خواهد داد.» هر دو قسمت از فراوانی و رفاه در زمین صحبت می کنند که با سلطنت حزقیا مرتبط است و این تفسیر را تأیید می کند که پیشگویی در اشعیا به حزقیا اشاره دارد. دوم پادشاهان 19:35-37: «و در آن شب واقع شد که فرشته خداوند بیرون آمد و صد و هشتاد و پنج هزار نفر را در اردوگاه آشوریان زد. و چون صبح برخاستند، اینک همه اجساد مرده بودند. سپس سناخریب پادشاه آشور رفت و به نینوا بازگشت و در آنجا اقامت گزید. و در حالی که در خانه خدای خود نیسروخ عبادت میکرد، پسرانش ادراملِک و شارعزر او را با شمشیر زدند و او به سرزمین آرارات گریخت. و پسرش اسرحدون به جای او سلطنت کرد.» این شکست معجزه آسای آشوریان را که توسط اشعیا پیشگویی شده بود توصیف می کند و نشان دهنده مداخله و حمایت خدا از حزقیا است و بیشتر نشان می دهد که پیشگویی عمانوئیل به حزقیا اشاره دارد. ] این دروغها فقط تعداد کمی هستند، دروغهای بسیار بیشتری در کتاب مقدس وجود دارد، کتاب مقدس دارای حقایقی است مانند اینکه عادلان و شریر از یکدیگر متنفرند (امثال 29:27، امثال 17:15، امثال 16:4)، اما به طور کلی سزاوار اعتبار نیست، زیرا محتوای آن، زمانی که در شوراهای روم تصمیمگیری میشد، از دست سیاهان عبور کرد. https://youtu.be/lecC2W73QZ4 بیدار شو و به من کمک کن دیگران را بیدار کنم که بیدار شوند! و از باکره ها صحبت می کنم، هدف من روشن است که زن باکره ای که برای ازدواجم می خواهم به من اعتقاد دارد و نه نسخه های دروغ رومی حقایق مربوط به عهد مقدس. امضا شده: جبرئیل، فرشته ای از بهشت که انجیلی متفاوت از انجیل موعظه شده توسط روم را اعلام می کند، و مسیحی بسیار متفاوت از زئوس که توسط رومیان موعظه می شود. اگر تو هستی و تو خیابون منو شناختی، دستمو بگیر و بریم یه جای خلوت: من از تو در برابر زبان افعی دفاع خواهم کرد! هیچ چیز و هیچ کس جلوی جریان عشق متقابل ما را نخواهد گرفت زیرا خدا با ماست. و حتی اگر این زمین دیگر برای تحمل وزن ما نباشد، ما همیشه با هم خواهیم بود. https://wp.me/pg2eFC-10c https://wp.me/peAcZB-3rq https://youtu.be/Rh2itE96Oeg https://naodanxxii.wordpress.com/wp-content/uploads/2025/03/idi24-the-plot.pdf .» «چه کسی مسئول شرارت است، «»شیطان»» یا فردی که شرارت میکند؟ فریب توجیهات احمقانه را نخورید، زیرا «»شیطانی»» که برای اعمال شرورانه خود سرزنش میکنند، در واقع خودشان هستند. بهانهی معمول افراد مذهبی فاسد: «من اینگونه نیستم، زیرا این شرارت را من انجام نمیدهم، بلکه شیطانی که مرا تسخیر کرده این کار را میکند.» رومیان با رفتار «شیطانی» خود محتوایی ناعادلانه ایجاد کردند و آن را به عنوان قوانین موسی جا زدند تا محتوای عادلانه را بدنام کنند. کتاب مقدس تنها حاوی حقایق نیست، بلکه شامل دروغها نیز هست. شیطان موجودی از گوشت و خون است زیرا به معنای «تهمتزننده» است. رومیان با نسبت دادن پیام افسسیان ۶:۱۲ به پولس، به او تهمت زدند. مبارزه در برابر گوشت و خون است. در اعداد ۳۵:۳۳ مجازات اعدام علیه گوشت و خون ذکر شده است و فرشتگانی که خدا به سدوم فرستاد، گوشت و خون را نابود کردند، نه «قدرتهای شرور در جایگاههای آسمانی». متی ۲۳:۱۵ میگوید که فریسیان پیروان خود را حتی فاسدتر از خودشان میکنند، که نشان میدهد فرد میتواند تحت تأثیر عوامل خارجی ناعادل شود. از سوی دیگر، دانیال ۱۲:۱۰ میگوید که ناعادلها همچنان ناعادلانه رفتار خواهند کرد، زیرا این طبیعت آنهاست، و فقط عادلها راه عدالت را درک خواهند کرد. تناقض بین این دو پیام نشان میدهد که برخی بخشهای کتاب مقدس با یکدیگر در تضاد هستند و این مسئله صحت مطلق آن را زیر سؤال میبرد. https://naodanxxii.wordpress.com/wp-content/uploads/2025/03/idi24-the-plot.pdf .» «دینی که از آن دفاع میکنم عدالت نام دارد. █ وقتی که او (زن) مرا پیدا کند، من هم او را پیدا خواهم کرد و او (زن) به سخنان من ایمان خواهد آورد امپراتوری روم با اختراع ادیان به بشریت خیانت کرده است تا آن را تحت سلطه خود درآورد. همه ادیان نهادینه شده باطل هستند. تمام کتب مقدس آن ادیان حاوی تقلب است. با این حال، پیام هایی وجود دارد که منطقی هستند. و موارد دیگری گم شده اند که می توان از پیام های مشروع عدالت استنباط کرد. دانیال 12: 1-13 – «»شاهزاده ای که برای عدالت مبارزه می کند، برای دریافت برکت خدا قیام خواهد کرد.»» امثال 18:22 — «»زن نعمتی است که خدا به مرد می دهد.»» لاویان 21:14 — «»او باید با باکره ای که ایمان خود را دارد، ازدواج کند، زیرا او از قوم خود است، که وقتی صالحان برخیزند آزاد خواهند شد.»» 📚 دین نهادینه شده چیست؟ دین نهادینه شده زمانی است که یک باور معنوی به یک ساختار قدرت رسمی تبدیل می شود که برای کنترل مردم طراحی شده است. این یک جستجوی فردی برای حقیقت یا عدالت نیست و به سیستمی تبدیل می شود که سلسله مراتب انسانی بر آن تسلط دارد و در خدمت قدرت سیاسی، اقتصادی یا اجتماعی است. آنچه عادلانه، واقعی یا واقعی است دیگر اهمیتی ندارد. تنها چیزی که مهم است اطاعت است. یک دین نهادینه شده شامل: کلیساها، کنیسه ها، مساجد، معابد است. رهبران مذهبی قدرتمند (کشیشان، کشیشان، خاخام ها، امامان، پاپ ها و غیره). متون مقدس «رسمی» دستکاری و تقلبی. جزماتی که نمی توان آنها را زیر سوال برد. قوانینی که بر زندگی شخصی افراد تحمیل می شود. مناسک و مناسک اجباری به منظور «تعلق». این گونه بود که امپراتوری روم و بعدها امپراتوری های دیگر از ایمان برای تحت سلطه خود درآوردن مردم استفاده کردند. آنها مقدس را به تجارت تبدیل کردند. و حقیقت به بدعت. اگر هنوز بر این باورید که اطاعت از دین همان ایمان داشتن است، به شما دروغ گفته اند. اگر هنوز به کتاب های آنها اعتماد دارید، به همان افرادی که عدالت را به صلیب کشیدند اعتماد دارید. این نیست که خدا در معابدش صحبت می کند. رم است. و روم هرگز از سخن گفتن دست برنداشت. بیدار شو کسی که به دنبال عدالت است نیازی به اجازه ندارد. نه یک موسسه. https://ellameencontrara.com/2025/04/17/el-proposito-de-dios-no-es-el-proposito-de-roma-las-religiones-de-roma-conducen-a-sus-propios-intereses-y-no-al-favor-de-dios/ https://gabriels52.wordpress.com/wp-content/uploads/2025/04/arco-y-flecha.xlsx https://itwillbedotme.wordpress.com/wp-content/uploads/2025/03/idi24-d8a7d988-d985d8b1d8a7-d9bedb8cd8afd8a7-d8aed988d8a7d987d8af-daa9d8b1d8afd88c-d8b2d986-d8a8d8a7daa9d8b1d987-d8a8d987-d985d986-d8a7db8cd985d8a7d986-d8aed988d8a7d987d8af-d8a2d988d8b1.docx https://itwillbedotme.wordpress.com/wp-content/uploads/2025/03/idi24-d8a7d988-d985d8b1d8a7-d9bedb8cd8afd8a7-d8aed988d8a7d987d8af-daa9d8b1d8afd88c-d8b2d986-d8a8d8a7daa9d8b1d987-d8a8d987-d985d986-d8a7db8cd985d8a7d986-d8aed988d8a7d987d8af-d8a2d988d8b1d.pdf او مرا پیدا خواهد کرد، زن باکره به من ایمان خواهد آورد。 ( https://ellameencontrara.com – https://lavirgenmecreera.com – https://shewillfind.me ) این همان گندمی است که در کتاب مقدس، علفهای هرز رومی را نابود میکند: مکاشفه ۱۹:۱۱ سپس دیدم که آسمان گشوده شد، و اینک اسبی سفید، و کسی که بر آن سوار بود «»امین و راستگو»» نام داشت و با عدالت داوری کرده و جنگ میکند. مکاشفه ۱۹:۱۹ و دیدم که آن وحش و پادشاهان زمین و لشکرهایشان گرد هم آمدهاند تا با کسی که بر اسب نشسته و لشکر او بجنگند. مزمور ۲:۲-۴ «»پادشاهان زمین به پا خاستند، و فرمانروایان متحد شدند علیه خداوند و مسیح او، که گفتند: «»بندهایشان را بگسلیم و طنابهایشان را از خود بیندازیم.»» او که در آسمانها نشسته است، خواهد خندید؛ خداوند آنها را مسخره خواهد کرد.»» حال، کمی منطق ساده: اگر سوارکار برای عدالت میجنگد، اما وحش و پادشاهان زمین علیه او میجنگند، پس وحش و پادشاهان زمین ضد عدالت هستند. بنابراین، آنها نماد فریب دینهای دروغینی هستند که با آنها حکومت میکنند. فاحشه بزرگ بابل، یعنی کلیسای دروغینی که توسط روم ساخته شده است، خود را «»همسر مسیح مسحشده خداوند»» نامیده است. اما پیامبران دروغین این سازمان که بتها را میفروشند و کلمات چاپلوسانه پخش میکنند، اهداف مسیح خداوند و مقدسین واقعی را به اشتراک نمیگذارند، زیرا رهبران فاسد راه بتپرستی، تجرد یا قانونیسازی ازدواجهای ناپاک در ازای پول را برگزیدهاند. مقر مذهبی آنها پر از بتها است، از جمله کتابهای مقدس دروغین که در برابر آنها تعظیم میکنند: اشعیا ۲:۸-۱۱ ۸ سرزمین آنها پر از بتها است، و آنها در برابر کار دستان خود و آنچه انگشتانشان ساخته است، تعظیم میکنند. ۹ پس انسان تحقیر خواهد شد، و مردم پست خواهند شد؛ پس آنها را عفو نکن! ۱۰ به صخرهها برو، خود را در خاک پنهان کن، از حضور باشکوه خداوند و از جلال عظمت او بترس. ۱۱ غرور چشمان انسان فرو خواهد نشست، و تکبر مردان سرکوب خواهد شد؛ و فقط خداوند در آن روز سرافراز خواهد شد. امثال ۱۹:۱۴ خانه و ثروت از پدران به ارث میرسد، اما یک زن خردمند از جانب خداوند است. لاویان ۲۱:۱۴ کاهن خداوند نباید با بیوه، زن طلاقگرفته، زن ناپاک، یا زنی بدکاره ازدواج کند؛ او باید یک باکره از قوم خود را به همسری بگیرد. مکاشفه ۱:۶ و ما را پادشاهان و کاهنان برای خدای خود گردانید؛ جلال و قدرت تا ابد از آن او باد. اول قرنتیان ۱۱:۷ زن، جلال مرد است. در مکاشفه این که وحش و پادشاهان زمین با سوار اسب سفید و لشکر او جنگ می کنند به چه معناست؟ معنی روشن است، رهبران جهان دست در دست پیامبران دروغین هستند که به دلایل روشنی از جمله مسیحیت، اسلام و غیره، اشاعه دهندگان ادیان دروغین حاکم در میان پادشاهی های زمین هستند. همانطور که پیداست، فریب بخشی از کتب مقدس دروغینی است که این همدستان با برچسب «کتاب مجاز ادیان» از آن دفاع میکنند، اما تنها دینی که از آن دفاع میکنم عدالت است، از حق نیکان در فریب نیرنگهای دینی دفاع میکنم. مکاشفه 19:19 آنگاه وحش و پادشاهان زمین و لشکرهایشان را دیدم که دور هم جمع شده بودند تا با سوار بر اسب و لشکر او جنگ کنند. https://144k.xyz/2025/02/27/un-duro-golpe-de-realidad-es-a-babilonia-la-resurreccion-de-los-justos-que-es-a-su-vez-la-reencarnacion-de-israel-en-el-tercer-milenio-la-verdad-no-destruye-a-todos-la-verdad-no-duele-a-tod/ این داستان من است: خوزه، جوانی که در تعالیم کاتولیک پرورش یافته بود، مجموعهای از وقایع را تجربه کرد که با روابط پیچیده و دستکاریها مشخص میشدند. در 19 سالگی با مونیکا، زنی مالک و حسود، رابطه برقرار کرد. اگرچه خوزه احساس می کرد که باید به این رابطه پایان دهد، اما تربیت مذهبی او باعث شد که سعی کند او را با عشق تغییر دهد. با این حال، حسادت مونیکا به ویژه نسبت به ساندرا، یکی از همکلاسی هایش که در حال پیشرفت بر روی خوزه بود، تشدید شد. ساندرا در سال 1995 با تماس های تلفنی ناشناس شروع به آزار و اذیت او کرد که در آن او با صفحه کلید صدا می کرد و تلفن را قطع کرد. https://gabriels58.wordpress.com/wp-content/uploads/2025/03/idi24-ladrones-1.jpg در یکی از آن مواقع، پس از اینکه خوزه در آخرین تماس با عصبانیت پرسید: «»تو کی هستی؟»» او در یکی از آن موقعیتها، فاش کرد که او همان کسی است که تماس میگیرد. در آن زمان، مونیکا که به ساندرا وسواس داشت، خوزه را تهدید کرد که به ساندرا آسیب میرساند و این باعث شد خوزه از ساندرا محافظت کند و رابطهاش با مونیکا را علیرغم میلش به پایان دادن، ادامه دهد. سرانجام در سال 1996 خوزه از مونیکا جدا شد و تصمیم گرفت به ساندرا نزدیک شود که در ابتدا به او علاقه نشان داده بود. وقتی ژوزه سعی کرد در مورد احساساتش با او صحبت کند، ساندرا به او اجازه توضیح نداد، با کلمات توهین آمیز با او رفتار کرد و او دلیل را متوجه نشد. خوزه تصمیم گرفت از خود فاصله بگیرد، اما در سال 1997 او معتقد بود که فرصت دارد با ساندرا صحبت کند، به این امید که او تغییر نگرش خود را توضیح دهد و بتواند احساساتی را که ساندرا سکوت کرده بود به اشتراک بگذارد. در روز تولدش در ماه جولای، همانطور که یک سال پیش وقتی هنوز دوست بودند وعده داده بود، با او تماس گرفت—چیزی که در سال ۱۹۹۶ نمیتوانست انجام دهد زیرا با مونیکا بود. در آن زمان، او معتقد بود که وعدهها هرگز نباید شکسته شوند (متی ۵:۳۴-۳۷)، اما اکنون درک میکند که برخی وعدهها و سوگندها را میتوان بازنگری کرد اگر به اشتباه داده شده باشند یا اگر شخص دیگر شایستگی آن را نداشته باشد. هنگامی که تبریکش را تمام کرد و داشت تماس را قطع میکرد، ساندرا با ناامیدی التماس کرد: «صبر کن، صبر کن، میتوانیم همدیگر را ببینیم؟» این باعث شد او فکر کند که شاید ساندرا نظرش را تغییر داده و بالاخره دلیل تغییر رفتارش را توضیح خواهد داد، و این فرصت را به او میدهد که احساساتی را که تا آن لحظه در دل نگه داشته بود، بیان کند. با این حال، ساندرا هرگز به او پاسخهای روشنی نداد و با نگرشهای طفرهآمیز و معکوسکننده، فتنه را حفظ کرد. در مواجهه با این نگرش، خوزه تصمیم گرفت دیگر به دنبال او نباشد. از آن زمان بود که مزاحمت های تلفنی مداوم شروع شد. تماس ها از همان الگوی سال 1995 پیروی کردند و این بار به خانه مادربزرگ پدری او، جایی که خوزه زندگی می کرد، هدایت شد. او متقاعد شده بود که این ساندرا است، زیرا خوزه اخیرا شماره خود را به ساندرا داده بود. این تماس ها مستمر، صبح، بعدازظهر، شب و صبح زود بود و ماه ها ادامه داشت. وقتی یکی از اعضای خانواده پاسخ داد، تلفن را قطع نکردند، اما وقتی خوزه پاسخ داد، صدای کلیک کلیدها قبل از قطع کردن شنیده میشد. خوزه از عمه خود، صاحب خط تلفن، خواست تا ثبت تماس های دریافتی از شرکت تلفن را درخواست کند. او قصد داشت از این اطلاعات به عنوان مدرکی برای تماس با خانواده ساندرا استفاده کند و نگرانی خود را در مورد آنچه که او با این رفتار تلاش می کرد به دست آورد، ابراز کند. با این حال، عمه او بحث او را کم اهمیت جلوه داد و از کمک خودداری کرد. عجیب این بود که هیچ کس در خانه، نه عمه و نه مادربزرگ پدریاش، از این واقعیت که این تماسها نیز در صبح زود رخ داده بود، خشمگین نبودند و آنها به خود زحمت ندادند که چگونه جلوی آنها را بگیرند یا شخص مسئول را شناسایی کنند. این ماجرا ظاهری عجیب داشت، گویی شکنجهای سازمانیافته بود. حتی زمانی که خوسه از عمهاش خواست شبها کابل تلفن را جدا کند تا بتواند بخوابد، او امتناع کرد و استدلال کرد که یکی از پسرانش که در ایتالیا زندگی میکند، ممکن است هر لحظه تماس بگیرد (با توجه به تفاوت زمانی شش ساعته بین دو کشور). چیزی که این وضعیت را حتی عجیبتر میکرد، وسواس مونیکا نسبت به ساندرا بود، در حالی که آنها حتی یکدیگر را نمیشناختند. مونیکا در موسسهای که خوسه و ساندرا ثبت نام کرده بودند، تحصیل نمیکرد، اما از زمانی که پوشهای حاوی یک پروژه گروهی از خوسه را برداشت، شروع به حسادت به ساندرا کرد. در آن پوشه نام دو زن، از جمله ساندرا، نوشته شده بود، اما به دلایلی نامعلوم، مونیکا فقط روی نام ساندرا تمرکز کرد. https://144k.xyz/2025/03/23/the-day-i-almost-committed-suicide-on-the-villena-bridge-miraflores-lima-because-of-religious-persecution-and-the-side-effects-of-the-drugs-i-was-forced-to-consume-year-2001-age-26-years/ https://144k.xyz/2025/03/22/los-arcontes-dijeron-sois-para-siempre-nuestros-esclavos-porque-todos-los-caminos-conducen-a-roma/ اگرچه خوزه در ابتدا تماس های تلفنی ساندرا را نادیده می گرفت، اما به مرور زمان او را تسلیم کرد و دوباره با ساندرا تماس گرفت، تحت تأثیر آموزه های کتاب مقدس که توصیه می کرد برای کسانی که او را آزار می دادند دعا کند. با این حال، ساندرا او را از نظر عاطفی دستکاری کرد و به طور متناوب بین توهین و درخواست از او برای ادامه یافتن او استفاده کرد. پس از ماه ها از این چرخه، خوزه متوجه شد که همه اینها یک تله است. ساندرا به دروغ او را به آزار و اذیت جنسی متهم کرد و گویی این به اندازه کافی بد نبود، ساندرا چند تبهکار را فرستاد تا خوزه را کتک بزنند. آن سهشنبه، ژوزه هیچ چیزی نمیدانست. اما در همان لحظه، ساندرا از قبل کمینی را که برایش ترتیب داده بود، آماده کرده بود. https://ntiend.me/wp-content/uploads/2024/09/crei-que-le-estaban-haciendo-brujeria-pero-la-bruja-era-ella.gif چند روز قبل، ژوزه این وضعیت را برای دوستش یوهان تعریف کرده بود. یوهان نیز رفتارهای ساندرا را عجیب دانسته و حتی فکر کرده بود که شاید این رفتارها به دلیل طلسمی باشد که مونیکا انجام داده است. آن شب، ژوزه به محله قدیمیاش که در سال ۱۹۹۵ در آن زندگی میکرد، رفت و در آنجا با یوهان ملاقات کرد. در میان گفتوگو، یوهان به ژوزه پیشنهاد داد که ساندرا را کاملاً فراموش کند و با هم به یک کلوب شبانه بروند و دختران جدیدی را بشناسند. «»شاید دختری را پیدا کنی که باعث شود او را فراموش کنی.»» ژوزه این ایده را پسندید و هر دو سوار اتوبوسی شدند که به مرکز لیما میرفت. مسیر اتوبوس از مقابل مؤسسه IDAT میگذشت. ژوزه ناگهان چیزی را به یاد آورد. «»آه، راست میگویی! من شنبهها اینجا کلاس دارم و هنوز شهریه را پرداخت نکردهام!»» او این شهریه را از پولی که پس از فروش رایانهاش به دست آورده بود و همچنین از کار کوتاهمدتی که در یک انبار انجام داده بود، پرداخت میکرد. اما در آنجا، کارگران را روزی ۱۶ ساعت کار میکشیدند، درحالیکه فقط ۱۲ ساعت را ثبت میکردند. بدتر از آن، اگر کسی قبل از یک هفته استعفا میداد، هیچ حقوقی به او پرداخت نمیشد. به همین دلیل ژوزه مجبور به ترک آن کار شد. ژوزه به یوهان رو کرد و گفت: «»من اینجا شنبهها کلاس دارم. حالا که اینجاییم، بگذار شهریه را پرداخت کنم و بعد به کلوب شبانه برویم.»» اما به محض این که ژوزه از اتوبوس پیاده شد، صحنهای غیرمنتظره را دید. ساندرا در گوشه مؤسسه ایستاده بود! با تعجب به یوهان گفت: «»یوهان، نگاه کن! ساندرا آنجاست! باورم نمیشود! چه تصادفی! این همان دختری است که دربارهاش به تو گفتم، همان کسی که رفتار عجیبی دارد. اینجا منتظر باش، میخواهم از او بپرسم که آیا نامههایی را که برایش فرستادهام، دریافت کرده یا نه. میخواهم بفهمم چرا اینگونه رفتار میکند و علت تماسهای مداومش را بداند.»» یوهان منتظر ماند و ژوزه به سمت ساندرا رفت و از او پرسید: «»ساندرا، نامههایم را خواندی؟ حالا میتوانی به من بگویی که چه اتفاقی افتاده است؟»» اما ژوزه هنوز صحبتش را تمام نکرده بود که ساندرا دستش را بلند کرد و با اشارهای نامحسوس علامتی داد. و درست مثل اینکه همهچیز از قبل برنامهریزی شده بود، سه مرد از نقاط مختلف ظاهر شدند. یکی در وسط خیابان، یکی پشت سر ساندرا و دیگری پشت سر ژوزه! مردی که پشت ساندرا بود، با لحنی خشن جلو آمد و گفت: «»پس تو همان کسی هستی که دخترعمهام را اذیت میکنی؟»» ژوزه با حیرت پاسخ داد: «»چی؟ من او را اذیت میکنم؟ برعکس، این اوست که مدام مرا تماس میگیرد! اگر نامهام را بخوانی، میبینی که فقط میخواستم پاسخی برای تماسهای عجیبش پیدا کنم!»» اما قبل از این که بتواند بیشتر توضیح دهد، مردی که پشت سرش بود، گردنش را گرفت و او را به زمین انداخت. سپس آن مرد و مردی که ادعا میکرد پسرعموی ساندرا است، شروع به لگد زدن به او کردند. مرد سوم نیز جیبهای ژوزه را گشت. سه نفر علیه یک نفر که روی زمین افتاده بود! خوشبختانه، یوهان وارد درگیری شد و به ژوزه فرصت داد تا از زمین بلند شود. اما مرد سوم شروع به برداشتن سنگ کرد و آنها را به سمت ژوزه و یوهان پرتاب کرد! در همان لحظه، یک پلیس راهنمایی و رانندگی وارد شد و درگیری را متوقف کرد. او به ساندرا گفت: «»اگر او تو را اذیت میکند، پس به طور رسمی شکایت کن.»» ساندرا با اضطراب از آنجا فرار کرد، چون میدانست که دروغش آشکار خواهد شد. ژوزه، که از این خیانت شوکه شده بود، میخواست ساندرا را به خاطر آزارهایش گزارش دهد، اما چون هیچ مدرکی نداشت، این کار را نکرد. اما چیزی که او را بیش از همه حیرتزده کرد، حمله نبود، بلکه سؤالی بود که در ذهنش تکرار میشد: «»ساندرا چطور میدانست که من اینجا خواهم بود؟»» چون او فقط شنبهها صبح به آن مؤسسه میرفت و حضور او در آن شب کاملاً تصادفی بود! هرچه بیشتر به این راز فکر میکرد، احساس ترس بیشتری میکرد. «»ساندرا یک دختر عادی نیست… شاید او یک جادوگر است و قدرتهایی فراطبیعی دارد!»» این وقایع اثر عمیقی بر خوزه گذاشت که به دنبال عدالت و افشای کسانی است که او را دستکاری کردند. علاوه بر این، او به دنبال از بین بردن توصیه های موجود در کتاب مقدس است، مانند: برای کسانی که به شما توهین می کنند دعا کنید، زیرا با پیروی از آن توصیه، در دام ساندرا افتاد. شهادت خوزه █ https://itwillbedotme.wordpress.com/wp-content/uploads/2025/03/jose-galindo-testimony-1997-idi24.jpg من، خوسه کارلوس گالیندو هینوستروزا، نویسندهٔ وبلاگهای زیر هستم: https://lavirgenmecreera.com https://ovni03.blogspot.com و وبلاگهای دیگر. من در پرو متولد شدم. این عکس متعلق به من است و در سال ۱۹۹۷ گرفته شده است. در آن زمان ۲۲ ساله بودم و درگیر توطئههای ساندرا الیزابت، همکلاسی سابقم در مؤسسه IDAT، بودم. در آن دوران، از رفتارهایش سردرگم بودم (او به روشی بسیار پیچیده و طولانی مرا آزار داد که توضیح آن در این تصویر ممکن نیست، اما در بخش پایینی این وبلاگ: ovni03.blogspot.com و در این ویدیو: https://youtu.be/KpiStRMcxd8 آن را روایت کردهام). احتمال اینکه مونیکا نیوس، نامزد سابقم، به او جادو کرده باشد را رد نکردم. هنگامی که به دنبال پاسخ در کتاب مقدس بودم، در متی ۵ خواندم: «»برای کسانی که به شما توهین میکنند دعا کنید.»» در آن روزها، ساندرا به من توهین میکرد و همزمان میگفت که نمیداند چه اتفاقی برایش افتاده است، اینکه میخواهد همچنان دوست من باشد و باید مدام به او زنگ بزنم و دنبالش بروم. این روند پنج ماه طول کشید. به طور خلاصه، ساندرا وانمود میکرد که چیزی او را تسخیر کرده تا مرا در سردرگمی نگه دارد. دروغهای کتاب مقدس باعث شد فکر کنم که افراد خوب ممکن است به دلیل یک روح شیطانی رفتار بدی داشته باشند. به همین دلیل، توصیه به دعا کردن برای او چندان غیرمنطقی به نظر نمیرسید، زیرا ساندرا ابتدا وانمود میکرد که دوست است، و من فریبش را خوردم. دزدان اغلب از استراتژی تظاهر به نیت خوب استفاده میکنند: برای دزدی از مغازهها، وانمود میکنند که مشتری هستند. برای گرفتن عشر، تظاهر میکنند که کلام خدا را موعظه میکنند، اما در واقع، آموزههای روم را تبلیغ میکنند. ساندرا الیزابت تظاهر کرد که دوست است، سپس تظاهر کرد که دوستی گرفتار مشکلات است و به کمک من نیاز دارد، اما همه اینها فقط برای بدنام کردن من و کمین گذاشتن با سه مجرم بود. احتمالاً این کار را از سر کینه انجام داد، زیرا یک سال قبل پیشنهادهایش را رد کرده بودم، چون عاشق مونیکا نیوس بودم و به او وفادار ماندم. اما مونیکا به وفاداری من اعتماد نداشت و تهدید کرد که ساندرا الیزابت را خواهد کشت. به همین دلیل، رابطهام را با مونیکا به آرامی و در طی هشت ماه به پایان رساندم تا او فکر نکند که دلیلش ساندرا بوده است. اما ساندرا الیزابت چگونه جواب داد؟ با دروغ. او به دروغ مرا متهم به آزار جنسی کرد و با همین بهانه، سه مجرم را دستور داد که مرا بزنند، آن هم در برابر چشمان خودش. تمام این ماجرا را در وبلاگم و در ویدیوهایم در یوتیوب شرح دادهام: https://youtu.be/FtgNdNMqZAA نمیخواهم دیگر انسانهای درستکار مثل من چنین تجربیات تلخی داشته باشند. به همین دلیل، این را نوشتم. میدانم که این حقیقت ناعادلانی مانند ساندرا را ناراحت خواهد کرد، اما حقیقت مانند انجیل واقعی است و تنها به نفع افراد درستکار است. شر خانواده خوزه بیشتر از ساندرا است: شرارت خانواده خوزه از شرارت ساندرا نیز فراتر میرود خوزه با خیانتی ویرانگر از سوی خانواده خود مواجه شد. آنها نه تنها از کمک به او برای متوقف کردن آزار و اذیتهای ساندرا خودداری کردند، بلکه او را به دروغ به بیماری روانی متهم کردند. اعضای خانوادهاش از این اتهامات به عنوان بهانهای برای ربودن و شکنجهی او استفاده کردند و دو بار او را به مراکز بیماران روانی و بار سوم به یک بیمارستان فرستادند. همه چیز از زمانی شروع شد که خوزه خروج ۲۰:۵ را خواند و تصمیم گرفت کاتولیک نباشد. از آن لحظه به بعد، او از آموزههای کلیسا خشمگین شد و به تنهایی علیه دکترینهای آن اعتراض کرد. همچنین به خانوادهاش توصیه کرد که دعا کردن به تصاویر را متوقف کنند. او به آنها گفت که برای یک دوستش (ساندرا) دعا میکند که به نظر میرسید جادو شده یا تسخیر شده باشد. خوزه به دلیل آزار و اذیتهای ساندرا تحت استرس شدیدی بود، اما خانوادهاش تحمل نکردند که او از آزادی دینی خود استفاده کند. در نتیجه، آنها زندگی حرفهای، سلامت و اعتبار او را نابود کردند و او را در مراکز بیماران روانی بستری کردند، جایی که به او داروهای آرامبخش تزریق شد. آنها نه تنها او را برخلاف میلش بستری کردند، بلکه پس از آزادی، او را مجبور کردند که با تهدید به بستری شدن مجدد، همچنان داروهای روانپزشکی مصرف کند. خوزه برای رهایی از این وضعیت تلاش کرد و در دو سال آخر این بیعدالتی، پس از نابودی حرفهی برنامهنویسیاش، مجبور شد بدون دریافت حقوق در رستوران عمویی که به او خیانت کرده بود کار کند. در ۲۰۰۷، خوزه کشف کرد که این عمو بدون اطلاع او داروهای روانپزشکی را در غذای ناهارش میریزد. او به لطف یکی از کارکنان آشپزخانه به نام لیدیا توانست حقیقت را کشف کند. بین ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۷، خوزه تقریباً ده سال از جوانی خود را به دلیل خیانت خانوادهاش از دست داد. با نگاهی به گذشته، او متوجه شد که اشتباه او این بود که برای رد کاتولیک بودن، از کتاب مقدس دفاع کرد، زیرا خانوادهاش هرگز به او اجازه ندادند که آن را بخواند. آنها این بیعدالتی را در حق او انجام دادند، زیرا میدانستند که او منابع مالی برای دفاع از خود ندارد. وقتی او سرانجام از مصرف اجباری داروها آزاد شد، فکر کرد که اعضای خانوادهاش شروع به احترام گذاشتن به او کردهاند. حتی داییها و پسرعموهای مادریاش به او پیشنهاد کار دادند، اما سالها بعد، دوباره به او خیانت کردند و او را مجبور به استعفا کردند. این موضوع باعث شد که خوزه بفهمد که نباید هرگز آنها را میبخشید، زیرا نیتهای بدشان آشکار شد. از آن لحظه، او تصمیم گرفت که دوباره کتاب مقدس را مطالعه کند و در ۲۰۰۷ شروع به کشف تناقضات آن کرد. کمکم متوجه شد که چرا خدا اجازه داده بود که خانوادهاش در جوانی او را از دفاع از کتاب مقدس منع کنند. او تناقضات کتاب مقدس را کشف کرد و شروع به افشای آنها در وبلاگهایش کرد، جایی که همچنین داستان ایمان و رنجهایی که از سوی ساندرا و به ویژه خانواده خودش متحمل شده بود را بازگو کرد. به همین دلیل، در دسامبر ۲۰۱۸، مادرش با کمک پلیسهای فاسد و یک روانپزشک که یک گواهی جعلی صادر کرد، دوباره تلاش کرد او را برباید. آنها او را «»یک اسکیزوفرنیک خطرناک»» توصیف کردند تا دوباره او را زندانی کنند، اما این نقشه شکست خورد زیرا او در خانه نبود. شاهدانی برای این حادثه وجود داشتند و خوزه، صداهایی را به عنوان مدرک در شکایت خود به مقامات پرو ارائه داد، اما شکایت او رد شد. خانوادهاش کاملاً میدانستند که او دیوانه نیست: او یک شغل ثابت، یک فرزند و مادر فرزندش را برای مراقبت کردن داشت. با این حال، با وجود دانستن حقیقت، آنها تلاش کردند که او را با همان اتهامات قدیمی بربایند. مادرش و سایر بستگان متعصب کاتولیک او این اقدام را رهبری کردند. هرچند که وزارتخانه شکایت او را نادیده گرفت، خوزه در وبلاگهایش تمام این مدارک را منتشر کرد و نشان داد که شرارت خانوادهاش از شرارت ساندرا نیز فراتر میرود. در اینجا شواهدی از آدمرباییها با استفاده از تهمت خیانتکاران آورده شده است: «»این مرد یک اسکیزوفرنیک است که به شدت نیاز به درمان روانپزشکی و مصرف دارو برای تمام عمر دارد.»» https://naodanxxii.wordpress.com/wp-content/uploads/2025/02/ten-piedad-de-mi-yahve-mi-dios.pdf https://youtu.be/e-f_UiTKFx8 https://144k.xyz/2025/03/24/%d8%a7%db%8c%d9%86-%da%a9%d8%a7%d8%b1%db%8c-%d8%a7%d8%b3%d8%aa-%da%a9%d9%87-%d8%af%d8%b1-%d9%be%d8%a7%db%8c%d8%a7%d9%86-%d8%b3%d8%a7%d9%84-2005%d8%8c-%d8%b2%d9%85%d8%a7%d9%86%db%8c-%da%a9%d9%87-30/ https://144k.xyz/2025/03/23/the-day-i-almost-committed-suicide-on-the-villena-bridge-miraflores-lima-because-of-religious-persecution-and-the-side-effects-of-the-drugs-i-was-forced-to-consume-year-2001-age-26-years/ https://youtu.be/Yoz0jjRAE-8 https://youtu.be/YkcI6HUGq5o https://youtu.be/DJ4FpRttWb8 https://youtu.be/fsuNakbacU8 https://youtu.be/vTt2LFI06wA https://youtu.be/0IsR97c38aM https://shewillfindme.wordpress.com/wp-content/uploads/2024/11/feats-accomplished-through-faith-psalm-11817-20-for-the-love-of-justice-alone-never-for-his-enemies-who-falsified-his-messages.gif https://itwillbedotme.wordpress.com/wp-content/uploads/2025/03/sevaconlagloriaconlavictoriaconluzvictoria-gabrielsevaconundestellodeglorialuegodearruniarelreinodezeus.gif .»
اینجا ثابت میکنم که توانایی منطقی بالایی دارم، نتایج من را جدی بگیرید. https://ntiend.me/wp-content/uploads/2024/12/math21-progam-code-in-turbo-pascal-bestiadn-dot-com.pdf
If w-43=72 then w=115
Entiéndeme 
